شهریور 90
عشقولانه از نوع النایی:امشب اومدم النا رو بخوابونم برا همین پیشش دراز کشیدم...
اونم مثلا میخواست منو بخوابونه ..با اون دستهای کوچولوش پشتم میزد....
یهو نگاهم کرد و گفت:
مامان عــــــــــــــــــاشگم(عاشقتم)
از بس عمه محیاش میگه النا عــاشقتم ...بچه ام هم تیز .
..فوری یاد گرفتش
گفتم:
منم عاشقتم گفت :
دوست دارم گفتم :
منم خیلی دوستت دارم هستی من ...خلاصه ما به جا بچه خوابوندن داشتیم احساسات قلمبه شده امون رو بروز میدادیم
اما خداییش کاش میدونست با این حرفش خستگی یه روزم در اومد