خانه
155K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۲۳:۱۵   ۱۳۹۲/۴/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دخترم...عشــــــــــــــــــــقم ...زندگی ام

    میخام خاطراتت رو اینجا بنویسم تا هم خودم یادم نره و هم تو بدونی که چه وروجکی بودی و هستی
  • leftPublish
  • ۰۰:۳۶   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    اردیبهشت 90

    خونه مامانم رفته بودیم ......

    النا عــــــــــــــــــــــــــا شق اینه که بفهمه تو کابینت چه خبره ......فضول نیستا...بچه ام کنجکاوه.......بلـــــــــــــــــــــــــــه
    تا یه لحظه ازش غافل شدیم مثل جت که نه مثل موشک زمین به زمین رفت تو آشپزخونه و در حالیکه چشماش برق میزد در کابینت رو باز کرد.تو اون کابینت پر از ظرفای شکستنی بود

    مامانم همون طور که داشت سعی میکرد دردونه اش رو از تو کابینت بیرون بکشه : النا بیا بریم پیشی ببینیم
    النا:نهههههههههههههه نهههههههههههههههه

    مامانم:النا هاپو هم داریما
    النا :نههههههههههههه بلو(برو)

    مامانم: النا بریم پیش افشین
    النا با اخم نگاهش کردو گفت: ماما بیشین (یعنی از آشپزخونه برو بیرون و بشین)

  • ۰۰:۳۸   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    همیشه حسرت اینو داشتم که النا رو یه آتلیه ببرم ....اما از اونجاییکه عکس گرفتن رو دوست نداره همه بهم گفتن وایسا بزرگتر شه . الان زوده ...

    خلاصه یه روز مونده بودم چیکار کنم و دیدم النا هم سرحاله برش داشتم و بردمش عکاسی
    من سرخوش فکر کردم دخترم خانومه .......چهار دست لباسم بردم که این پیرهنو در بیارم اون یکی رو تنش کنم
    آما........
    اولش عکاسشون گفت :خانم بذار 10 دقیقه تو آتلیه بگرده بعدا که با محیط آشنا شد میام ...
    10 دقیقه گذشت و النا گفت :الهه بیم (بریم ) بابای (برا عکاسه بای بای میکرد)
    دوباره آوردیمش تو و هزاااااااااااااارجینگولک بازی در آوردیم ،مگه میشد ....دوقو دوقلو اشک میریخت ...چشمها و بینی اش مثل تربچه قرمز شده بود
    دوباره 5 دقیقه مهلت دادیم و از قسمت آتلیه اش بیرون اومدیم ....3 تا عکاس اون آتلیه هرکدوم 5-6 تا عکس گرفتن ولی آخرهم بالاجبار یه دونه از عکسا رو انتخاب کردم

    خداییش بچه رو حال کردین
  • ۰۰:۴۰   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    خرداد 90

    بعد از ظهر یه روز بهاری با دخملی

    از اونجاییکه النا مثل مامانش ددریه امروز عصر ساعت 6:30 به دخملی گفتم النا بریم ددر؟
    چشماش برق زد و همون جور که میگفت :ددر.......ددر......ددر...تلاه (کلاه)
    رفت و از توی کمدش کلاهش رو آورد و گفت :بیم

    بماند که دم در هر مغازه ای میرسیدیم سرش رو کج میکرد و میرفت تو ...و بماند که برا مغازه دارا بوس میفرستاد و بای بای میکرد ....و بماند که بنده کلی از دستش خندیدم و البته حرص خوردم ....گردش علمی ما ادامه داشت تا اینکه در یه مغازه سی دی فروشی رسیدیم که یه آهنگ قشنگ بود
    النا بغلم بود ....تا صدای آهنگ رو که انصافا قشنگ هم بود رو شنید خودش رو از بغلم انداخت پایین و داد میزد :ناناااااااااا الهه ناناااااا
    یه پیرهن کوتاه و قر دارصورتی با توپ توپی های سفید با کلاه صورتی و جوراب تور دار سفید و کفش سفید تنش کرده بودم که خیلی ماه شده بود
    تا به زمین رسید شروع کرد دور خودش بچرخه و دست بزنه و دستاش رو به حالت رقصیدن تکون میداد ....
    اومد دست منو که یه گوشه جلو مغازه ایستاده بودم گرفت و همون طور که دستام رو بهم میزد گفت :الهه دست بیزن

    شده بودیم سوژه خیابون پسره فروشنده اومده بود بیرون و مثل بقیه مردمی که از کنارمون رد میشدن میخندید و قربون صدقه اش میرفت..النا هم جو گیر شده بود و هرچی هنر داشت نشون داد
  • ۰۰:۴۲   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    باغ عمه ام تو دماوند دعوت بودیم ......

    کلی شلوغ پلوغ بود و النا کلی با بچه ها بازی کرد و در مورد بزرگترا هم کلی دست رشته شد.....
    نزدیک باغ دهی بود و در این ده هم الاغی بود که موقع رفتن باید از جلوش رد میشدیم......

    وای النا اینقدر که از دیدن این الاغه ذوق کرده بود از دیدن من ذوق نکرده و نمی کنه.....
    داشت خودش رو از تو صندلی ماشین که چه عرض کنم از شیشه پرت میکرد بیرون
    قــــــــــــــــــــــــــهه قـــــــــــــــــــــــــهه میزد و دست میزد و داد میزد : ماما دون پیتیتو پیتیتو......اسب ....اسب
    وبا هر اسبی که میگفت کلی قند تو دلش آب میشد و راستش رو بخاین به خره حسودیم شد

    بیچاره یوسف باید النا رو میبرد که الاغ ببینه و ذوق کنه....
    یوسف نامردی نکرد و یه عکس تکی تمام قد با موبایل از خره انداخت .....یه عکس هنری به تمام معنا ......

    امروز بعد از ظهر النا به گوشی باباش ور میرفت که باباش عکس خره رو نشونش داد

    النا جیغ میزد :بابا دون پیتیتو..پیتیتو......ماما دون ...اسب

    یهو خودش رو انداخت رو زمین و همون طوری که چهار دست و پا رو زمین میرفت کمرش رو بالا و پایین میبرد
    و پیتیتو پیتیتو میگفت فقط صداش رو در نیاورد....

    بعدش هم همونطور که چشماش از ذوق تجدید دیدار با خره برق میزد به موبایل نگاه میکرد و با خره حرف میزد
  • ۰۰:۴۶   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     اینم از اولین عکس آتلیه النا


  • leftPublish
  • ۰۰:۵۸   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    خرداد 90

    النا: ماما ....بابا دون توش ؟؟؟(بابا جون کوش؟)

    من: بابا جون رفته شرکت.

    النا: ماما....بابا دون توش؟؟؟؟؟؟؟؟

    من : عزیزم بابا جون رفته سر کار

    النا : ماما.....بابا دون توش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من : بابا جون رفته پول بیاره

    النا با لحنی حق به جانب در حالیکه سرش رو به علامت تایید تکون میداد : بابا دون...پول...هندونه (بابا جون رفته پول بیاره هندونه بخریم)

    از اون روز به بعد هر وقت بابا جون میره سر کار النا میگه :بابا پول بیاره!!!
    بیچاره باباجون .....از الان در نقش کیف پول دخملی شد....منم کار یادش دادم!!!!!

  • ۰۰:۵۹   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    خرداد90

    امروز گفتم به مناسبت روز پدر بابا جون رو سورپریز کنم ....
    کلی با النا تمرین کردم که بگه روزت مبارک......

    بابا جون رو صدا زدیم شرف یاب حضور دخملی شد
    من :النا بگو روزت مبارک

    النا: توله مباله ....فوت تن(tavale mobale fot ton)(تولدت مبارک...بیا شمعها رو فوت کن)
  • ۰۱:۰۱   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    تیر 90

    چند روز پیش النا کار بدی کرد منم عصبانی شدم و متاسفانه گفتم پر روی بی شعور....

    از شانس من این دوتا حرف من رو اساسی به ذهن مبارک سپرد

    یه روز بعد از ظهر تو بغلم خودش رو لوس کرده بود و باهم بازی میکردیم

    من: النا ....عســــــــــــــــلم....جیگــــــــــــــــــرم.......
    النا: عسلــــــــــــــــــــــــــــــــم

    من : دختر من خیلی گله ...اصلا حرف بد نمی زنه
    النا: (در حالیکه دست و سرش رو به علامت تائید تکون میداد):میزنه.....پر رو (یعنی پر رو حرف بدیه که النا میزنه..بدون)

  • ۰۱:۰۲   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    تیر 90

    النا ارادت فوق العــــــــــــاده ای به پیشی داره ومن بیچاره باید روزی 100 تا پیشی بکشم ....
    تو خیابون دنبال پیشی بگردم .
    اگه پیشی دیدم باید بایستم تا النا باهاش چاق سلامتی کنه
    اینقدر ذوق زده میشه که آدم خنده اش میگیره :
    (با ذوق و شوق فراوان) واااااااااااای پیشی سلاااااااام خوبی؟ مامان پیشی بیبین ...بابا پیشی بیبین..
    و بعد هم تا نفس داره میو میو میکنه

  • ۰۱:۰۳   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    تیر 90

    النا :ماما ای چی (این چیه؟)
    من: تلویزیون

    النا با چشمانی گرد شده که چطوری اینو بگه :ماما ای چی؟
    من:TV
    النا:تی بی

    دیروز تلویزیون روشن بود و می خواستم بخوابونمش النا هم جلوی میز تلویزیون بود
    گفتم :النا بیا بخواب دیگه
    النا: ماما بیذا تی بی ببینم

    قربون اون تی بی دیدنت برم عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
  • leftPublish
  • ۰۱:۰۵   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    تیر 90

    منت کشی از نوع النایی

    امروز همت مضاعف . کار مضاعف کردم تا شاید بتونم یادت بدم جیشت رو بگی
    اما فقط یه بار موفق شدم .
    بعد از نهار بردمت روی صندلی وکلی باهات بازی کردم اما توفیقی حاصل نشد ...لذا غمگین و افسرده آوردمت بیرون

    دو دقیقه بعد
    النا: ماما جیش کرد

    می خواستم سرم رو بکوبم به دیوار همچین که بی مامان بشی
    شروع کردم به غر غر کردن: مگه من الان نبرده بودمت ...مگه نگفتم بگو....مامان چرا گوش نمی دی و.....
    فقط گوش میکردی و زیر چشمی نگاهم میکردی
    بردم شستمت و رفتم داخل دستشویی و در رو بستم تا شورت آموزشی ات رو بشورم....
    آب رو که باز کردم دیدم در میزنی و میگی: مامان ....ماما جون
    من : چیه مامان
    تو : هر چه مخای آب بازی کن ( جایزه شستنش و از دلم در آوردن آب بازی بود)
    الهی فدات شم که از بس آب بازی دوست داری رشوه ات هم آب بازیه

  • ۰۱:۰۸   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    شهریور 90

    عشقولانه از نوع النایی

    امشب اومدم النا رو بخوابونم
    پهلوش دارز کشیدم ..
    مثلا میخواست منو بخوابونه هی با اون دستای کوچولوش پشتم میزد..یهو نگاهم کرد و گفت :مامان ...عاشگم
    یعنی عاشقتم ....از بس عمه محیا میگه النا عاشقتم یاد گرفته
    گفتم :منم عاشقتم
    گفت: دوست دارم..
    گفتم :من خیلی دوستت دارم و کلی بوسش کردم

    کاش می دونست با این حرفش

    خستگی یه روزم در اومد
  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    این دختره که از همه قشنگ تره مال کیه ؟

    مال منـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

    الانم چــــــــــــــــــــــــهل روزش هست


  • ۱۰:۰۷   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    یعنی الان داری خواب چی رو می بینی مـــــــــــادر

    خیلی بهش فکر کردم و آرزو میکردم میتونستم بدونم تو فکرت چه خبره!!!!!!!!

    عجب مادر کنجکـــــــــــــاوی


  • ۱۰:۱۱   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     

    مامانت قربونت بره که وقتی دوربین فلاش میزنه چشمات هر کدوم یه طرف میره ...عزیزم


  • ۱۰:۱۳   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     اینم یه نمونه دیگه :



  • ۱۰:۱۷   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    النـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای لـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپ کشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونی


     
  • ۱۰:۲۳   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    قابل توجه پسر داران عزیز:

    دختر من خیلی خانوم و نجیبه .... خــــــــــــــــــــــــــــیلی .....

    اصلا خوشش نمیاد پسراتون بهش با نگاه بد نگاه کنن...بگین چشماشون رو درویش کنن وگرنه اینجوری نگاهشون میکنه ها............ گفته باشم:


    اینم نمونه اش...اخم رو دارین


  • ۱۰:۲۶   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     فقط میتونم بگم........


  • ۱۴:۴۳   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    بهارناز : 
    چرا اینقد موهای دخملی رو کوتاه می کنی مامانی. خیلی نانازه بذار موهاش بلند شه یه خورده. خیلی متنهایی که نوشتی پر احساس بود دوستی جون

    عزیزم این عکسها مال الان نیست ..النا الان سه سال و نه ماهشه و این عکسها مال تابستون دو سه سال پیشه ..الان موهاش خیلی بلنده

    تو خاطراتش هم نوشتم ..النا سبوره داشت و کلا بچه ام شد مثل پرژکتور
    اینجا یه کم موهاش در اومده

    شاید باورتون نشه من تاحالا فقط دو بار اونم هر با سه چهار سانت از پایین موهاش رو کوتاه کردم ..

    همسر غزیز و گرامی مخالف صد در صد کوتاه کردن موی الناس

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان