خانه
155K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۲۳:۱۵   ۱۳۹۲/۴/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دخترم...عشــــــــــــــــــــقم ...زندگی ام

    میخام خاطراتت رو اینجا بنویسم تا هم خودم یادم نره و هم تو بدونی که چه وروجکی بودی و هستی
  • leftPublish
  • ۱۳:۲۲   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    خدایا شکرت که بچه سالمی بهم دادی اما چـــــرا این دخمل اینقدر شیطــــــــــــــــونه!!!!!!!!!

    شیطـــــــــــــــون و خراب کــــــــــــــــــار

    فقط کافیه یه چیزی رو برداره ...فاتحه اش خونده است
    هر وقت میگه مامان اینو نگاه زهره ترک میشم که چی رو خراب کرده
    عزییییییزم
    بعضی اوقات واقعا کم میارم و بیشتر اوقات صدام ساختمان رو بر میداره ...صدا هم که نگو استریو...
    اصلا از هیچی نمی ترسه ...معمولا بچه ها از صدای ترکیدن بادکنک میترسن اما وقتی برا تولد دو سالگی اش بادکنک باد میکردم میشست روشون تا بترکن....

    همه میگن بزرگتر بشه درست میشه
    ما موندیم و امید به آینده....
  • ۱۳:۲۳   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    تمام لاک های عمه رو داغون کردی دخملم.....

    عمه محیا به شوخی بهت گفت : زلزلـــــــــه

    دیروز طبق معمول روسری سرت کرده بودی و داشتی با کیف عمه مریم قدم میزدی که چشمت به محیا افتاد

    با ژست و افاده نگاهش کردی و گفتی : سلام زلزلــــــــه
  • ۱۳:۳۱   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دی ماه 90

    مامانم داشت ظرف میشست
    النا: مامان جون عـــــــــــــــــــــــــــاشقتم

    مامانم : من هم عاشقتم عزیز دلم

    النا به سرعت دوید سمت ویترین پذیرایی و چون میدونست اجازه نداره درش رو باز کنه گفت: مامان مریم جـــــــــــــــــون منه

    مامانم : معلومه اونی که میخای بهش دست بزنی به جون من بنده
  • ۱۳:۳۳   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    النا رفت اتاق عمه محیا و در رو بست ....

    در رو باز کردم دیدم ....واویلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

    تا مچش تو قوطی کرمه و تمام دستها و پاهاش چربه چربه...

    تا چشمش بهم افتاد گفت : سلام عزیزم ....خوبی شما؟؟؟ سلامت باشی!!!

    من موندم و 30 یا ست این فینگیل 23 ماهه

  • ۱۳:۳۴   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    بهمن 90

    آتیش پاره خراب کار مامان الهه علاقه زیــــــــــادی به خراب کاری داره ... .

    دایی افشین براش یه بسته پاستل خرید ویه دفتر نقاشی که دخملم استعداداش شکوفا شه ...
    اما دخمل یه جور دیگه استعداداش رو شکوفا کرد

    کاغذ روی پاستل ها رو کند و بعضی هاش رو شکوند
    دیروز دعواش کردم که دختر چرا اینقدر خراب کاری و.....

    امروز دیدم دوتا پاستل دیگه اش شکسته و تیکه شکسته شده نیست

    اون موقع هرچی گشتم پیدا نکردم
    اما وقتی جمع و جور میکردم دیدم توی یه لنگه جوراب من قایمشون کرده و جوراب رو تو کشو میز کامپیوتر قایم کرده...
  • leftPublish
  • ۱۳:۳۸   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    بهمن 90

    شب چراغها رو خاموش کرده بودیم تا شـــــــــــــاید این نخود خانوم بخوابه اما خواب دور چشماش نبود....

    بابای النا: النا بخواب ..روت رو بنداز

    النا: روتم رو نمیندازم

    فدات بشم که فکر میکردی روت خودش یه کلمه هست و روتت رو نمی انداختی
  • ۱۳:۴۵   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    بهمن 90
    مثل همیشه ترازو رو آورده بودم تو پذیرایی تا ببینم یه گرم کم شدم که اگه شدم ذوق کنم که دخملی شادان و خندان اومد و رفت روی ترازو

    داشتم به بابا یوسف اطلاع رسانی میکردم که چند کیلو ام که النا گفت:مامان بیـــــــــــــــــــــــــــا

    من: چیه مامان؟ چند کیلویی؟؟؟

    النا : شصتاد و ششصد 

    از ترازو اومد پایین و داد میزد هــــــــــــــــــــورا هــــــــــــــــــــورا بابا شصتاد و ششصد

  • ۱۳:۴۷   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    کلک زدن از نوع النایی

    النا دیگه قدش به طبقه کابینت اپن میرسه و نمیشه چیزی رو اون رو قایم کرد چون میبینه ..
    فلش مموری من و بابا یوسف هم روی این طبقه بود که النا دیدش..

    النا : مامان فلش رو بده

    من فلش خودم رو دادم ...

    النا: مامان فلش بابا یوسف هم بده!!!!
    من : آخه ازش اجازه نگرفتیم که ... بعدا بابا میگه چرا فلش منو برداشتین

    النا : من اجازه گرفتم بابا یوسف گفت( صداش رو کلفت کرد) باشه گخترم (gokhtaram) برو باهاش باز کن...

    قربونت برم که اینقدر ساده سرم رو شیره میمالی...

  • ۱۳:۵۰   ۱۳۹۲/۴/۲۳
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    اسفند 90

    زهره ترک کردن ....از نوع النایی

    دیشب ساعت نه بود و من و النا تنها بودیم ...سفره رو که جمع کردم النا گفت : مامان پی پی دارم ..

    منم شادان و خندان بردمش دستشویی.. پوشکش رو دور انداختم نمی دونم چرا دلم شور میزد نکنه در رو از تو قفل کنه برا همین دویدم خشک کن و پوشک براش بیارم که در رو بست و آمد به سرم هر آنچه میترسیدم ..در رو از تو قفل کرد....

    هر کاری کردم تا حالیش کنم قفل رو دوباره بپیچونه نشد که نشد ..طفلک ترسید و شروع کرد به گریه کردن ...
    تموم تنم از ترس میلرزید ... دست و پام شل شده بود و اصلا نمیفهمیدم چیکار میکنم ..

    همش میگفتم خدایا نکنه هول شه بیافته؟؟؟؟؟ نکنه برق بره؟؟؟؟؟

    سر آسیمه دویدم دم خونه همسایه مون ...خدا خیرش بده خانوم همسایه اومد ...
    گفت ممکنه قفل آسیب ببینه میخای به همسرت بگو ..زنگ زدم یوسف ...اونم گفت زنگ بزن بابام بیاد ...
    زنگ زدم اونجا و اونا هم راه افتادن سمت خونه ما ..

    خلاصه .... شهر رو شلوغ کرده بودم اســــــــــــــــــــــــــــاسی

    طفلک النا دیگه گریه نمیکرد ....
    تا اینکه خانوم همسایه تونست در رو باز کنه ...

    الهی بمیرم النا مثل گچ رنگش سفید شده بود ...
    مثل این فیلما پرید بغلم ...

    منم گفتم :دخترم ....

    حیف دوربینی نبود ازم احســـــــــــــــاسم رو بپرسه ... ولی فکر کنم از قیافه ام معلوم بود ..
    چون همسایه مون گفت یه وقت چیز ترش نخوری ها!!!! بدو سریع یه اب قند بخور ...

    پنج دقیقه از عملیات آزاد سازی گذشته بود که بابای یوسف و عمه مریم اومدن ...باباش برام قفل در رو بست

    طفلک النا به بابا بزرگش میگفت :بابا جون اینقدر ترسیدم *1000000000بار تکرار


    آخه چقدر شیطونی دخملم
  • ۱۶:۲۷   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    ستاره
    یک ستاره ⋆|314 |1473 پست
  • leftPublish
  • ۲۳:۳۷   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     این عکسها مال تابستان 90 هست

    دخملم برا اولین بار دریا رو میدید ..اولش که کلی ترسید و تو آب نمی رفت اما وقتی ترسش ریخت و رفت مگه میشد از آب بیرونش آورد

  • ۲۳:۴۲   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     میگن امان از آدم وسواسی ...

    اون موقع ها النا خیلی وسواسی بود و تا دستش کثیف میشد باید میشستیش

    اینجا هم با شنها بازی کرده بود و چون دستش کثیف شده بود آب براش آوردیم


  • ۲۳:۵۰   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     الهـــــــــــــــــــــــــــــی مامانت فدات شه دخملم که اینقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر تو برا عکاسی با آدم همکاری میکنی

    دوربین رو ببینی محـــــــــــاله ندوی ..محـــــــــاله لب و لوچه گرامی ات با حد اکثر زاویه یه ور نره ..محـــــــــــــاله اخم نکنی

    اینجوری بگم که آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ژستی

    تابستون 90 از شمال رفتیم مشهد و اینجا هم توس هست
    من بودم و بابا یوسف و توی آتیشپاره و البته دایی افشین و مامان مریم و بابا جون هم در نقش کمک عکاس هرچی بلد بودن بروز میدادن ...تو میدویدی و ما هم پشت سرت ...

    دیگه دیدم هیچ جوری بند نمیشی گفتم: النا مامان ببین تو بزرگ شدی ...قوی شدی .میتونی این رو بلند کنی
    تو هم که غیرتی مادر ... اومدی و دست بکار شدی منم ازت عکس گرفت
    هورا سرت رو شیره مالیدم

  • ۲۳:۵۴   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     اسفند 90

    دارم خونه تکونی میکنم

    بگین خوب ...

    اونم با النـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

    خوب..

    چترم رو برداشته و باز کرده ..دامنم هم از تو کشو در آورده و پوشیده ..

    من: النا چقدر شری آخه تو بچه؟

    النا (خیلی آرام و حق به جانب):مامان من چشمات قشنگه ام

  • ۲۳:۵۷   ۱۳۹۲/۴/۲۹
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    امروز برا کاری با النا رفتم پلیس +10

    دفتر پلیس+10 طبقه دوم بود و وقتی کارمون تموم شد النا اصرار داشت که خودش از پله ها پایین بیاد .
    . من هم دستش رو گرفته بودم و با هم پایین میومدیم... راه پله هم شلوغ بود و همش باید حواسم بود که کسی به النا نخوره ...

    یک دفعه دیدم النا وسط پاگرد خم شده و داره به پاچه شلوارش دست میزنه .. مردم هم پشت سرش ایستاده بودن ...
    گفتم :چیه مامان راه بیا ..ببین راه رو بند آوردی !!! مردم میخان رد شن!!!

    النا: مامان بذار آستین شلوارم رو درست کنم گیده ( دیگه به زبان النا گیده است)
  • ۰۰:۰۱   ۱۳۹۲/۴/۳۰
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    مثل خیلی از بچه ها که یک شخصیت خیالی دارن که همیشه کارهای بد انجام میده، النا هم کیارش رو داره.. یه پسر کوچولو که همش کارای بد میکنه ..غذا نمی خوره، یادش میره سلام کنه و.....

    قبل از عید مشغول انجام فریضه خانه تکانی بودم .... من تمیز میکردم و النا در عرض دو ثانیه مثل روز اولش میکرد...
    چند ماه پیش تلویزیون و میزش و... رو عوض کردیم و چون یوسف وقت نداشت تلویزیون قدیمی رو ببره سمساری گوشه اتاق خواب خودمون گذاشته بودم تا سر فرصت ببردش.. تمام دیوارهای اتاق رو شستم و به دیوار پشت میز تلویزیون رسیدم ..چون زورم نمیرسید تلویزیون رو جابجا کنم از یوسف خواستم و اونم تلویزیون رو روی تخت گذاشت ... دیوار رو شستم و وسایل رو جابجا کردم اما تلویزیون روی تخت موند تا یوسف از سر کار بیاد .. توی پذیرایی بودم که صدای خورد شدن اومد ... گفتم حتما النا طبقه شیشه ای ویترینش رو کشیده و اون خورد شده ، سراسیمه رفتم و دیدم تو اتاقش خبری نیست ...خبرها تو اتاق خواب خودمون بود..

    تلویزیون کف زمین افتاده بود و خورد شده بود ...

    به النا میگم :چی شده ؟ خرابکار چیکار کردی؟؟؟

    النا ( در حالیکه به پشت رو تخت خوابیده و دو تا پاهاش رو توی سینه اش جمع میکنه...مثل اینکه بخای خوابیده چیزی رو با پاهات پرت کنی)
    میگه : هیچی مامان تی وی رو هوشتی کردم ( هوشتی صدای افتادن تی وی بود)

    خیلی دعواش کردم ... تلویزیون روشن میشه اما کاور پشتش شکسته و هر جا هم زنگ میزنیم دیگه گیر نمیاد ...
    اوایل النا میگفت خودم تی وی رو هوشتی کردم ..

    اما الان میگه: مامان ببین کیارش چقدر بچه بدیه!! تی وی رو میشکنه !!! آخه کیارش این کارا زشته !!! تو بزرگ شدی

    و من میمونم که چی بهش بگم
  • ۰۰:۱۲   ۱۳۹۲/۴/۳۰
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    فروردین 91

    چند بار پروژه از پوشک گرفتن النا رو شروع کردم و هی شکست خوردم

    یه بار که خودش رو خیس کرده بود اومد و گفت : مامان تو الان عصبی هستی؟

    منم از همه چی بیخبر گفتم: نـــــــــــــــــه مامان جان .چرا عصبی باشم
     
    گفت : پس مامان بشورش پوشکش کن


    این یکی از شکستهام بود ..خلاصه بعد از برره ای ها من همش از دشمن فرضی شکست میخوردم
    چند روز پیش النا رو روی صندلی اش نشوندم و گفتم :آفرین مامان هر وقت پی پی اومد بگو بیام بشورمت

    النا: مامان پی پی نیومد

    من:نه مامان تلاش کن میاد

    النا:تلاش کردم ...نیومد

    من: بگو پی پی بیا...اون وقت میاد

    النا داد میزد که پی پی بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــا پی پی بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

    بعد خودش صداش رو عوض کرد و با صدای بم و کلفتی گفت:باشه گخترم ..اومدم

    خداییش مردم از خنده
  • ۰۰:۱۷   ۱۳۹۲/۴/۳۰
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دکتر برای سرفه های النا شربت اکسپکترونت و کوتریموکسازول تجویز کرده که هر دو تلخن اما طفلک النا میخوره و میگه مامان تلخ بود و منم فوری بهش آب میدم و میگم آفرین دخترم ..مامان کیارش میگه کیارش داروش رو نمی خوره و میگه تلخه ... آخه اگه داروش رو نخوره که خوب نمیشه و اون طفلک هم میگه : بچه خوب باید دارو بخوره....

    امروز ظهر بهش گفتم : آفرین دخترم ببین امروز غذات رو خوب خوردی قوی شدی ..داروت رو هم خوردی چقدر سرفه هات کم شده

    النا: مامان الان سرفه ام میگه خدایاااا این گختر غذا میخوره ...من چیکار کنم؟؟؟ کجا برم....

    من:
  • ۰۰:۲۱   ۱۳۹۲/۴/۳۰
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    امروز برا النا آب پرتغال گرفتم ..اما طبق معمول ناز کرد و نخورد منم گفتم چون به حرفم گوش ندادی امروز از پارک خبری نیست...

    النا تو فکر رفت و مونده بود چیکار کنه ..منم آب پرتغال رو با نی گذاشتم لب اپن آشپزخونه..

    النا لیوان رو برداشت و گفت: مامان از این نی برام گذاشتی ... و شروع کرد به خوردن و من متعجب نگاهش میکردم که چطور یک نفس داره میخوره...

    آب پرتغال رو که خورد با حالت ذوق زدگی گفت: مامان امروز میخام یه جای خوب ببرمت

    من: کجا؟؟؟
    النا : میبرمت پارک ..سرسره ..الاکلنگ ...تاب تاب عباسی ....خیلی دوست داری نه؟؟؟؟

    و اینگونه بود که سرم رو شیره مالید و به پارکش رسید
  • ۰۰:۲۶   ۱۳۹۲/۴/۳۰
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    وقتی به صحبت بچه های هم سن و سال النا گوش میدم لذت میبرم ... چقدر ساده و بی ریا هستن ..چقدر سعی میکنن با همون کلماتی که بلد هستن منظورشون رو برسونن ..خیلی جالبه ...

    کلمات من در آوردی النا:

    دوزیده : دوخته
    شکلات آب پرتغالی شده : تافی پرتغالی
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان