صدا قطع شد ... خیلی میترسیدم دل تو دلم نبود که یهو صدای پا شنیدم اما خیلی آروم میومد انگار تلو تلو میخورد ... جلوی در کمد واستاد صدای نفساشو میشنیدم... میخواستم داد بزنم بگم کی هستی؟ چرا حرف نمیزنی ؟ اما زبونم قادر به حرف زدن نبود که یک دفعه تلاششو برای باز کردن در دیدم صدام در اومد گفتم کی هستی؟ چیکار داری ؟ ولی اون بدون اینکه به من جواب بده تلاشش برای باز کردن در بیشتر میشد... اما به طرز وحشیانه ای میخواست درو باز کنه که آخر موفق شد درو باز کنه و یکدفعه...
این از کجای داستانه عزیزم؟
بعد ناگهان دامون جون