۲۳:۳۴ ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
حال مهران بهتر بود، با چشماش به من اشاره میکرد که زیاد تقلا نکنم و اون امتحان کرده هیچ فایده ای نداره. نمیدونم چقدر گذشت که یهو در دخمه باز شد و سه نفر اومدن تو! وقتی در باز شد هیچ نوری به داخل نیومد یا شب بود یا ما تو یه ساختمون خیلی بزرگ هستیم!
شخصی اومد جلو پارچه دهنم رو درآورد و عکسی توی دستش بود. گفت اینو میشناسی؟! من نگاه کردم و جسد زنی که دیروز زندگیمو زیرو رو کرده بود تشخیص دادم. داد زدم من اتفاقی اونجا بودم باور کنیییید صدای گریه این زن منو کشوند هیچ شناختی نداشتم.
لبخند خشکی تحویلم داد و با خونسردی دهن و دست و پای مهران رو باز کرد و اشاره ای به همراهاش کرد و سه تایی دخمه رو ترک کردن ...