دیگه خسته شده بودم از این تعقیب و گریز، خسته شده بودم از این همه دروغ. با تمام توانم سر مهران فریاد کشیدم بدون اینکه چیزی بگم فقط فریاد....مهران محکم بغلم کرده بود حسابی ترسیده بود و داشت مدام حرفهایی رو زمزمه می کرد که آرومم کنه: ندا تموم میشه عزیزم. خودم این گند رو زدم خودمم درستش می کنم. ساکت شده بودم سکوت تمام ذهنم رو پر کرده بود.
مهران از مرد کت شلوار پوش اجازه خواست تا همه چیو خصوصی برام توضیح بده همه ازمون چند قدم فاصله گرفتن
وسط جاده با فشار دست مهران نشستم. گفت : نگام کن، خوب گوش بده زیاد وقت ندارم... سرش و پایین انداخت نفس عمیقی کشید: توی پوشش یه ماهنامه به عنوان عکاس ....