خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۳:۰۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    دیگه خسته شده بودم از این تعقیب و گریز، خسته شده بودم از این همه دروغ. با تمام توانم سر مهران فریاد کشیدم بدون اینکه چیزی بگم فقط فریاد....مهران محکم بغلم کرده بود حسابی ترسیده بود و داشت مدام حرفهایی رو زمزمه می کرد که آرومم کنه: ندا تموم میشه عزیزم. خودم این گند رو زدم خودمم درستش می کنم. ساکت شده بودم سکوت تمام ذهنم رو پر کرده بود.
    مهران از مرد کت شلوار پوش اجازه خواست تا همه چیو خصوصی برام توضیح بده همه ازمون چند قدم فاصله گرفتن
    وسط جاده با فشار دست مهران نشستم. گفت : نگام کن، خوب گوش بده زیاد وقت ندارم... سرش و پایین انداخت نفس عمیقی کشید: توی پوشش یه ماهنامه به عنوان عکاس ....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۳:۰۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان