۱۴:۱۷ ۱۳۹۶/۳/۱۰
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
فرزانه اومد بیرون یه پیراهن تنگ و کوتاه پوشیده بود و موهاشو هم فر کرده بود با دیدنش خیلی جا خوردم خب بالاخره یه زمانی عاشقش بودم یه زمانی که خیلی هم دور نبود. ولی اون لحظه خشم بیشترین حسی بود که تجربه میکردم. بلند شدم
تکیه داده بود به چارچوب در فرهادم نیم خیز شد که بلند شه. گفت: اون یکی رو ناک اوت کردن
فرزانه گفت : مهم نیست حق با رادمهره بازی رو نمیشه خراب کرد
برگشتم به سمتش واای که چقد دلم میخواست بزنمش یه حس دیگه هم داشتم که سعی کردم پسش بزنم
رفتم سمت پنجره و به بیرون نگاه کردم ماشین پلیس پایین بود این پسره مشنگ زود زنگ زده بود پلیس یه سیگار روشن کردم کاش میتونستم یه کم خودمو کنترل کنم.
- رادمهر؟
نتونستم. برگشتم و خوابوندم تو گوشش. از گوشه بینی فرزانه خون جاری شد. فرهاد و که پریده بود جلو هل دادم و رفتم اون سمت آپارتمان حدسم درست بود توی یه اتاق یه میز بود که برای بازی درانکن چکرز آماده شده بود شات ها هم پر بود. نشستم پشت میز فرهاد هم اومد بشینه
- بزار اون بشینه
- کی
فرزانه اومد و کنار فرهاد ایستاد و گفت من بازی میکنم. صورتش سرخ شده بود. گفتم شرط من اینه اگه باختی باید با من بیای
فرهاد گفت: کجا بیاد؟
- به هرجایی که من میگم یک ماه باید پیش من باشی
فرزانه جا خورده بود. خودمم جا خوردم این نقشه ام نبود ولی اون لحظه داشتم به چیزهایی فک میکردم.
فرهاد گفت: ببین مردک ماجرای مثلث عشقی ما با پول فروش اون کانتینر صاف شده قضیه رو ناموسیش نکن
فرزانه گفت: مخصوصا که تاوان باخت تورو هم کیامهر میده
- شرط من همینه یا بازی کنین یا اعلام باخت کنین
فرزانه نشست رو به روم