خانه
292K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۱۱   ۱۳۹۶/۴/۱۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    یه نگاهی بهم انداخت. گفت : چیه فکر کردی سرویس های اطلاعاتی دارن تو رو بازی میدن؟ نه پسر این یه مافیای بزرگه. یه سری آدم خیلی پولدار و پولدار و عشق پولدار شدن دور هم جمع شدن و چون به چیزی جز این نمیتونستن فکر کنن یه خلاقیتی به خرج دادن و این بازی ها رو درست کردن.
    دیگه هیچی اینا رو ارضا نمیکنه. همین، اما بعدش خوب برای حفظ امنیت خودشون و سیستم دست به خیلی کارا زدن، خیلیا رو کشیدن پایین، خیلیا رو آوردن بالا و سر خیلی ها رو هم زیر آب کردن. اما نیت این نبود، نیت فقط جنون سرگرم شدن بود.
    فرهاد وقتی فرزانه رو بُر زد، به این فکر افتاد که تو رو آلوده این بازی کنه. فقط همین. عاشق فرزانه نبود اما نمیتونست ببینه کسی که باهاشه فکرش پیش کس دیگه ای باشه. فرهاد خودش قبلا وارد این بازیا شده بود. با خودش فکر کرد تو رو میاره تو این بازی ها و چندتا شکست پی در پی و بعدشم خلاص.
    من فرهاد رو تو همین سیستم شناختم، یه بار بهش باختم و از من خواست که تو رو وارد سیستم کنمو نابودت کنم. من اولش خیلی برام مهم نبود، ادای دین بود یه شرط رو باخته بودم همین. الانم البته برام مهم نیست.
    حالا برو چی کارت، خیلی باید خوش شانس باشی که قضیه افشین پای تو رو وسط نکشه، چون اونا رو نمیشه پیدا کرد اما تو رو میشه فدا کرد. سرت حسابی دیگه به کار خودت باشه، از من میشنوی پول رو بردار و از ایران برو و بیخیال این بازی شو.

    بلند شد که آماده بشه بره اما من با خشونت دستش رو گرفتم و چرخوندم و گفتم بشین. دیگه برام مهم نیست که تو چیکار میکنی، خودت میدونی اما تا کیا پیداش نشه، تو هیچ جا نمیری ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان