خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۲۰   ۱۳۹۶/۵/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    غزل گفت: میدونی دارم به این نتیجه میرسم که عاطفه راست میگفت شما پسرها خیلی عجیب غریبین فقط یه چیزی براتون مهمه و اصلا به جنبه های دیگه فکر نمیکنین
    سعید گیج شده بود نمیدونست غزل چی میگه متوجه تیکه ای که غزل انداخته بود نشد ذهنش جای دیگه ای بود چیزی نگفت غزل ادامه داد: رامینم به اون خوبی ای که تو فکر می کنی نیست یه غلطهایی کرده که من فکر میکنم تو کشته شدن خدیجه موثر بوده
    و سپس چشم غره ای به سعید رفت . سعید دیگه طاقت نیاورد پرسید: میشه بگی منظورت چیه
    - نه چون هنوز بهت اعتماد ندارم
    - من که همه چیزو بهت گفتم
    - راستی کی برمیگردی زاهدان
    - دو سه روزی هستم
    - شب کجا می مونی؟
    تا سعید خواست حرف بزند ادامه داد: تو روستا جایی نیست پیش دوستتم نمی تونی بری چون معلوم نیست کجاست
    باز سعید خواست حرفی بزند ولی زودتر از او غزل گفت: یا شاید تو میدونی کجاست؟
    سعید سریع جواب داد: نه من نمیدونم ولی پیداش میکنم الانم بهتره از هم جدا شیم من اگه بخوام برم شب خونه رامین با تو نباید ببیننم
    و سپس از هم جدا شدند. غزل در راه برگشت پوریا را دید که دم در خانه شان نشسته بود پوریا با دیدن غزل سریع بلند شد و گفت: هیچ معلوم هست کجایی
    خشم و نگرانی با در چهره اش دیده میشد. غزل به چهره پسرانه آفتاب سوخته اش نگاه کرد و گفت: خوب شد دیدمت
    - خوب شد دیدیم؟ مردم از نگرانی
    - چرا اینجا نشستی نیان بهت گیر بدن
    - گور بابای همشون. بیا برم برام تعریف کن چی شده
    - الان نمیشه بهت زنگ میزنم
    غزل به خانه که رسید سلامی داد و سریع به بالا پشت بوم رفت تا شماره پوریا را بگیرد که در همان لحظا پوریا از خر پشته پرید جلو غزل. غزل از وحشت پرید
    - هیییس نترس منم
    - اینجا اومدی چی کار
    - که ببینم تو کجا بودی و چی فهمیدی
    غزل تمام ماجرا را برای پوریا تعریف کرد و در آخر اضافه کرد: بیچاره عموم عشقشو از دست میده. نرگس کجا رفت واقعا؟
    - پوریا نشسته بود و به خرپشته تکیه داد بود و در فکر بود: جور در میاد
    - چی جور درمیاد؟
    - اینکه عموت به عشقش رسیده
    - وااااا
    - یه چنتا نکته هنوز وجود داره ولی من فکر میکنم عموت امروز داشته لباسهای نرگس رو میشسته. عموت همیشه عجیب غریب بوده همیشه مرموز بوده فکر کنم نرگس همین جاست و عموتم میدونه کجاست
    - من و سعید امروز تا تپه های شرق روستا دنبالش کردیم اون ور مزرعه ها
    - کار شما نیست خودم ته توشو در میارم تو نمیخواد بیوفتی با این پسره تو صحرا جاسوسی عموت
    غزل که علت حسادت پوریا را نمیفهمید ناراحت شد ولی بروی خودش نیاورد

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان