اریک ماندرو مرد یک جا ماندن نبود ولی قول داده بود خیلی از قلعه دور نشود دوروز بعد به قلعه پادشاهی رسید و درحالی که اسپروس و اسپارک در تالار صحبت میکردند خبر ورودش را دادند. اریک حدودا پنجاه ساله و در زمینه کشور داری بسیار باتجربه بود و در دوران امپراطوری پدر اسپروس نیز از مشاوران نزدیک امپراطور بود .
- خب ماندرو کجا بودی؟ از اوضاع و احوال مردم بگو
- سرورم خبرهایی رسیده که جنگ نزدیکه مردم ترسیده اند همیشه تو جنگهایی که پیش میاد مردم صلح دوست ما متضرر شده اند
- اینبار اوضاع فرق خواهد کرد نباید بزاریم آتش جنگ مردم ما رو هم بسوزونه اوضاع دریاچه قو چطوره
دریاچه قو دریاچه بسیار بزرگی بود که از چهار طرف به هر چهار اقلیم راه داشت تمامی اقلیم ها نیروی دریایی شان را در آنجا پرورش میدادند و در واقع محل اتصال شمال و جنوب و همچنین شرق و غرب فقط این دریاچه بود . این دریاچه از دیرباز محل اختلاف سرزمین دزرت لند و ریورلند بود زیرا که در ریورز لند مردم با دیدن رودخانه پر آبی که به دریاچه میریخت معتقد بودند که بزرگترین منبع تغذیه دریاچه رودخانه وایلدست است و بزرگترین استفاده کننده از آب دریاچه دزرت لند است و در دزرت لند مردم با اشاره به طول ساحل کوتاهی که با دریاچه داشتند( کوتاهترین ساحل در میان چهار اقلیم و کمترین میزان دسترسی به دریاچه) اصلا خود را مغنی از آب دریاچه نمیدانستند و از ابتدا نیز سیاست را به وابستگی به آب آن قرار نداده بودند . در این میان سیلور پاین تنها اقلیمی بود که بیشترین استفاده را از دریاچه میبرد زیرا که ماهی های سمت شمال دریاچه در هیچ نقطه دیگری پیدا نمیشد و منبع اصلی غذایی بسیاری از مردم سیلور پاین بود. درصورت بروز جنگ اگر جنگ به دریا کشیده میشد و ماهیگیری مختل میشد و مردم متضرر میشدند.
اریک گفت: خیلی بعیده جنگ بکشه به دریا مگر اینکه رومل گودریان برگی رو کنه که اجدادش تا حالا ازش استفاده نکردند. دزرت لند نیروی دریایی قوی ای نداره در ضمن اونها کیلومترها مرز مشترک با ریورز لند دارن چرا باید بیان سمت دریا؟
اسپارک گفت: تو میدونی از کی راه رودخانه های ریورز لند به دزرت لند بسته شده؟
اریک نفس عمیقی کشید و اجازه خواست بنشیند اسپارک و اسپروس در حال قدم زدن در تالار بودند ولی اریک خسته بود دو شب گذشته را پشت اسب گذرانده بود. اسپروس با دست اشاره کرد که میتواند بنشیند. او نشست و پاهایش را رو هم انداخت سپس گفت: بانوی من این ماجرا رو باید از تاریخدانها بپرسید. نمیدونم شاید 100 سال پیش شایدم خیلی قبل تر. در واقع دزرت لند و ریورز لند در دوران باستان متعلق به یک امپراطوری بود
اسپروس گفت: امپراطوری شاردلانی
- بله امپراطوری شاردلانی که بعد از کشته شدن شاردلان بزرگ بین پسرانش مارگون و گودریان تقسیم شد از اینجای ماجرا به بعد یه کم افسانه و واقعیت با هم ترکیب میشن و افسانه چنان واقعیت و میپوشونه که نمیشه راست و دروغ و تشخیص داد. در داستانها اومده که گودریان به برادر بزرگترش خیانت میکنه و مارگون برای تنبیه برادر کوچکتر دستور میده رودخانه ها از مسیرشون به سمت جنوب منحرف کنن و بر روی بعضی دیگر سد ببندد تا آب به سرزمین برادرش نرسه و از اون موقع است که دریاچه قو شکل گرفت. که البته شخصا معتقدم این تیکه آخرش فقط غلو ریور لندیاست
اسپروس و اسپارک خندیدند. اریک ادامه داد: ولی تاریخ دزرت لند وجود هرگونه خیانتی رو منتفی میدونه و معتقدند سرزمین برادر کوچکتر همیشه و از ازل بیابانی بوده و اونها تنها افرادی هستند که زبان بیابان رو میفهمند و میتونند اونجا زندگی کنند و تمام دانش زندگی در بیابان رو هم گودریان بزرگ که بنیان گذار امپراطوریشون بوده بهشون منتقل کرده. اونها گودریان بزرگ رو بسیار ستایش میکنند و برای فرزندانش احترام زیادی قائلند. گودریان از جانش برای مردمش میگذشت
اسپارک گفت: مردم دزرت لند تنها مردمی اند که به تجارت جواهرات ما به منطقه شون بی اعتنا هستند درواقع علاقه ای به جواهرات ندارند
اریک گفت: اونها مردم بیابانن
اسپارک ادامه داد: برخلاف مردم سرزمین هزار آفتاب تجارت جواهر به اون سمت خیلی پر سوده. برای همین قاچاقچیان جواهر همگی به سمت شرق میرن.
اریک که از علت علاقه اسپارک به تجارت بی اطلاع بود گفت: سرورم در شرایط کنونی چه دستوری میدین؟
اسپروس کمی مکث کرد و گفت: قبل از رسیدن تو من خیلی فکر کردم به نظرم الان در مرحله اول باید امنیت ماهیگیرانمون و در اولویت قرار بدیم
اریک گفت: پس بهتره دستور بدین نیروهای امنیتی دریاچه رو دوبرابر کنن
اسپارک گفت من با فرمانده نیروی دریایی صحبت میکنم
اسپروس گفت: اسپارک فراموش نکن که قضیه تجارت هنوز منتفی نشده باید راهی براش پیدا کنیم
اریک با نگاه استفهام آمیز به اسپروس مینگریست. اسپارک تعظیم کوتاهی کرد و تالار را ترک کرد تا اسپروس ماجرا را برای مشاور اعظمش تعریف کند.