پایان در اردوی فرماندهی ارتش شمالی اکسیموس در سرزمین ریورزلند در تلاش برای منظم کردن ارتش و جلوگیری از غارت و کشتار بود که خبر شروع درگیری بین نیروهای مدافع پشت سپاه شمالی اکسیموس رو شنید و برودی متوجه شد که راه برگشت به سرزمین مادری توسط شاردل مسدود شده! نگرانی، ناامیدی و یاس جوری بهش هجوم آورد که یک لحظه نزدیک بود گریه کنه.
ولی به سرعت به خودش مسلط شد و همه ی فرماندهان رو برای تشکیل یک شورای جنگی احضار کرد.
آخرین اخبار نشان می داد که سپاه شاردل موفق شده تنگه ی لامونی را دور زده و این امکان را پیدا کرده که در فضای بازتری از برتری چند ده برابری خود در مقابل نیروی کوچک محافظ جناه پشتی ارتش شمالی اکسیموس استفاده کند.
فرمانده سپاه شمالی خطاب به پایان گفت ما در وضعیت پیچیده ای هستیم، هیچ کس از حضور شما اطلاعی ندارد اگر بر اثر هر حادثه ای، اتفاقی برای شما بیافتد و یا اینکه شما بدست شاردل اسیر بشوید تبعات این اتفاق غیر قابل پیش بینی بوده و احتمالا 4 اقلیم در آتش و خون غرق خواهند شد!
ارتش شمالی ما سی هزار نفره و همگی بخوبی آموزشدیده هستند، ما براحتی می توانیم از هر حلقه ی محاصره ای خارج شویم و شما را به سلامت به سرزمین مادری برسانیم، مهم نیست که تلفات ارتش چقدر خواهد بود، مطمئن باشید که تمام این سی هزار نفر حاضر هستند که جانشان را برای شما فدا کنند.
پایان که با دقت به حرف های فرمانده گوش می داد و سعی می کرد اتفاقات و تبعات آن را توی ذهنش مجسم کند بخوبی دلیل این لشکر کشی را می دانست و همچنین واقف بود که فرار به سمت سرزمین اصلی چطور تمام تدبیر پدرش را بر باد خواهد داد.
در عین حال از جنگ و خونریزی متنفر بود و هیچ علاقه و استعدادی در این زمینه نداشت و واقعا نمی دانست الان باید چه تصمیمی بگیرد.
در حالی که نظرات سایر فرماندهان در حال ارایه بود پایان سعی کرد که فکر کند اگر الان پدرش اینجا بود چه تصمیمی می گرفت؟ حتی اگر پلین اینجا بود چفدر خوب می شد! هیچ وقت متوجه نشده بود که در اعماق قلبش چقدر برای شجاعت و جسارت خواهر کوچکترش احترام قائل است، چطور می تونست الان مثل پلین جسور و قوی باشد و مثل یک اکسیموس واقعی از شرف و غرور خانوادگی دفاع کند؟
تمام انرژی هایی که از یادآوری پدر و خواهرش دریافت کرده بود را بکار گرفت و با صدای بلند صحبت فرمانده ی سواره نظام رو قطع کرد!
بسه! ما به هیچ عنوان به سمت مرز ها عقب نشینی نمی کنیم!
با تمام قدرت حالت دفاعی بگیرید و برای دفاع در مقابل حمله از حداقل 2 جناح آماده باشید، هر نوع مانع دفاعی مقدور شامل دیوار ها، تله ها و خندق ها رو بسرعت احداث کنید و نگهبانی ها را با تعداد زیاد و بصورت 24 ساعته برقرار کنید، نیروهای زبده و کم تعداد شناسایی را جوری اعزام کنید که ما از هر نوع تحرک دشمن با خبر باشیم و به نیروهای دفاعی عقبه ارتش هم دستور بدید با حفظ نظم و آرایش دفاعی به سمت ما عقب نشینی کنند.
سپس به مشاورش لرد نوماسوس گفت باید 2 تا پیک فوری بفرستیم، یکی به شاردل و دیگری به پدرم.
از پدرم درخواست کنید که ارتش اصلی امپراتوری رو به سمت مرز حرکت دهد با تمام ساز و برگ نظامی.
بعد از نوماسوس پرسید که جناب لرد چند روز دیگر سپاه جنوبی گودریان به شاردل خواهد رسید؟ نوماسوس با حیرت و تعجب تمام در حالی که نمی توانست پرنسس پایان را دراین نقش جدید تصور کند پاسخ داد بین 5 تا 7 روز اعلیحضرت!
سپس پایان این نامه را به شاردل نوشت:
شاردل عزیز
من پایان از تبار اکسیموس برایت نامه می نویسم، در حالی که بلندپروازی و قمار تو خون ها را در دزرتلند به زمین ریخت و منافع ما را در این سرزمین به خطر انداخت تصور می کردم که در فکر بازگرداندن صلح و جبران این اشتباه باشی! به همین دلیل واقعا از حمله ی تو به سربازان کم تعداد محافظ جریان ارتباطی ارتش شمالی اکسیموس شگفت رده شدم.
ارتش جنوبی گودریان تا حداکثر 7 روز آینده به شما خواهند رسید و من به خوبی از نیت آنها در پذیرایی از تو آگاه هستم در عین جال ارتش اصلی اکسیموس از پایتخت حرکت کرده و بزودی شما را ملاقات خواهد کرد، مطمئن باش ما در این 7 روز بخوبی آماده ی دفاع هستیم و من شخصا اینجا هستم که بر این دفاع نظارت کنم.
پس از ارسال این 2 پیک، پایان در خواست کرد که یک لباس مناسب برای زمان جنگ برایش آماده شود.
...
پلین در سرزمین سیلور پاین در حال دیوانه شدن بود! هیچ خبری از برگزاری جلسه صلح یا دریافت جواب از شاردل نبود و اصلا از سرنوشت میدان جنگ خبر نداشت، این موضوع که هر کدام از نجیب زادگان جوان سرزمین شمالی وقتی به پلین برخورد می کردند با لبخندی به اندازه ی تمام صورت به اون زل می زدند هم کم کم داشت صبوری پلین رو در لباس فاخرانه اش لبریز می کرد! بدون هیچ دلیلی هر نوع مکالمه با نمایندگان سیلور پاین یا نماینده دزرتلند را توهین آمیز برداشت می کرد و دلش می خواست به همه جا فرمان حمله بدهد!
اما هر بار با خودش فکر می کرد که با رفتار احمقانه نباید آبروی خاندان قدیمی اکسیموس را بر باد دهد، هر بار سعی می کرد که نصیحت های خواهرانه ی پایان را در مورد آداب مخصوص دربار به یاد آورد، وای که چقدر حرف های پایان خوب و بدرد بخور بود و چه حیف که به سختی می توانست بخش کوچکی از آن نصیحت ها را بیاد آورد!
بعد از ملاقات نماینده ی اسپروس که گفته بود هنوز خبری از شاردل نیست و بهتر است که منتظر باشند، دوشس شایموت دوست بچگی و دستیارش فورا توصیه کرد که این وضعیت حماقت بار و توهین آمیز را ترک کرده و فورا به سمت فرمانروایی اکسیموس حرکت کنند، پلین عمیقا دلش می خواست به این توصیه عمل کند ولی فورا چهره ی امیدوار پدر را به یاد آورد و همچنین چهره ی سرزنش کننده ی پایان را!!!
نفس عمیقی کشید و به شایموت گفت ما برای اجرای دستور پدرم اینجا هستیم و حتی اگر مجبور باشیم با فاحشه های پایتخت سیلور پاین شام بخوریم این توهین را برای اجرای ماموریت خواهیم پذیرفت!
در همین لحظات بود که یکی از ملازمان پلین خبر ورود مشاوراعظم ریورز لند را به پاین رساند، حضور یک نماینده در این سطح هیچ تعبیری بجز نزدیک بودن صلح نداشت، پلین بلافاصله این خبر را با پیک مخصوص به پایتخت مخابره کرد و آماده ی شروع مذاکرات شد.
...
در دربار اکسیموس بعد از دریافت پیک پایان دستور حرکت ارتش به سمت مرز صادر شده بود ولی شاه هزار آفتاب هنوز از ته دل با این دستور خودش موافق نبود، چند بار وسوسه شده بود که پرنده ی دانا را فرابخواند ولی با این فکر مبارزه کرده بود. برای اولین بار فرماندهی ارتش را به سرجان سپرده و خود را از همراهی ارتش اصلی معاف کرده بود، با اینکه در پیروزی در جنگ احتمالی پیشرو شکی نداشت ولی هنوز امیدوار بود که فرصت برای جلوگیری از جنگ تمام عیار باقی مانده باشد.