خبر سو قصد به جان پرنسس پایان و کشته شدن او و همراهانش به دربار ریورزلند رسیده بود. برای بررسی و تصمیم گیری در مورد این اقدام و همچنین اعلام رسمی خروج ملکه از پایتخت در روز آینده، جلسه ای برگزار شده بود. مدعوین جلسه، فرماندهان سپاه لابر مارگون و فابیوز ریتارد، بزرگان خاندان های اشرافی پایتخت لرد تایوِن فابرِگام برادر موناگ، لرد تئودور ریتارد- پدر فابیوز، لرد مایکل نیکنتون- پدر مِیزی ، خزانه دار دربار-عموی گلوری- لرد جورجیو سادُن و مِیزی نیکنتون فرمانده سپاه سواره نظام سبک و جانشین فرمانده کل سواره نظام بودند. ملکه شاردِل در راس میز بزرگ اتاق جلسات نشسته بود. کیموتو نیز در نزدیکترین صندلی به او در سمت راستش به صندلیش تکیه داده بود. با اشاره ملکه کیموتو شروع به صحبت کرد: خبر کشته شدن پرنسس پایان بعد از توافق صلحی که به مشقت به دست اومد، همه ما رو نگران کرده، این اتفاق ممکنه به بی ثباتی مجدد در منطقه منجر بشه.
لرد سادُن خزانه دار گفت: جنگ قبلی هزینه زیادی روی دستمون گذاشته که اگه به پایان نرسیده بود ما رو در تنگای اقتصادی بزرگی قرار میداد. عهدنامه لیتور هم خسارت زیادی به اقتصاد ما زده، شرکت در جنگ دیگه ای در حال حاضر برای ما اصلا عاقلانه نیست.
لرد ریتارد: اگه دزرتلند وارد جنگ بشه و از ما طلب کمک نظامی بکنه ما نمی تونیم وارد این جنگ نشیم.
لرد تایوِن موناگ: اکسیموس ها از این اتفاق به سادگی نمیگذرن، وقتی جنگ در بگیره ما نباید در کنار دزرتلند قرار بگیریم، در این شرایط هم پیمان شدن با اکسیموس ها انتخاب درست تریه.
مِیزی با عصبانیت گفت: بحثِ پیدا کردن هم پیمان برای جنگ نیست، ما نباید بذاریم جنگ جدیدی شروع بشه.
فابیوز که در کنار همسرش نشسته بود ادامه داد: ریختن خون افراد غیرنظامی نمی تونه کار دزرتلند باشه، این روش کار گودریان و شابین نیست.
ملکه به لرد نیکتون نگاهی کرد و گفت: لرد نیکنتون فکر می کنم شما هم با دخترتون هم عقیده هستید.
لرد نیکنتون گفت: بله سرورم، جنگ در حال حاضر به هیچ وجه به نفع ما نیست، حتی اگه درگیری به مرزهای ما نرسه ، از دست دادن ثباتی که کم کم داره در منطقه شکل می گیره به ما هم خسارت وارد خواهد کرد.
ملکه گفت: لرد مارگون نظر شما چیه؟ لابِر که تا این لحظه سکوت اختیار کرده بود گفت: با نوی من ، این اتفاق به هر حال بی جواب نمی مونه..
لرد ریتارد گفت: بانوی من، ترک پایتخت در حال حاضر به صلاح نیست، بهتره تا مشخص شدن عکس العمل اکسیموس ها سفر خودتون رو به تعویق بندازید.
شاردِل اخمی کرد و رو به کیموتو گفت: پیکی برای اسپروس بفرستید و آمادگی ما رو برای حفظ صلح در منطقه اعلام کنید. همینطور پیکی به دربار اکسیموس بفرستید و تاثر و همدردی ما رو اعلام کنید و آمادگی ما برای همکاری همه جانبه برای پیدا کردن مسببین این اتفاق را به اطلاعشون برسونید....استراتژی ما حفظ صلح خواهد بود. بروز جنگ دوباره به نفع هیچ یک از اقلیمها نیست . طبق برنامه تعیین شده من فردا از پایتخت به سمت شهرهای آسیب دیده مرزی حرکت خواهم کرد. لرد تکومو هدایت و نظارت بر امور ریورزلند رو به شما می سپارم.
سپس ایستاد و گفت: تمامی اوامر لرد تکومو اوامر من هست و سرپیچی از دستورات ایشون سرپیچی از دستورات من تلقی میشه.
میزی گفت: بانوی من اجازه بدید من هم همراهتون باشم.
- لرد لابِر در این سفر همراه من هستند حضور تو در پایتخت مفیدتر خواهد بود. سپس ختم جلسه را اعلام کرد.
مِیزی از رفتار شاردِل متعجب و ناراحت شده بود، چون او همیشه در سپاه همراه شاردل حضور داشت و در واقع گارد محافظ او را رهبری می کرد. اما اینبار لابر شخصا این کار را به عهده گرفته بود. پس از ترک جلسه مِیزی به فابیوز گفت: باید من همراهش میرفتم و لابر در پایتخت می موند، این تصمیم شاردل رو درک نمی کنم. فابیوز در حالیکه لبخندی روی لبانش شکل گرفته بود گفت: دلیلش هر چی که هست ، فکر نکنم لابِر اعتراضی داشته باشه.
- منظورت چیه؟ شاردل الان ملکه هست. لابر دیگه حتی نمی تونه بهش فکر کنه.
شاردل، میزی، لابر و فابیوز با هم بزرگ شده بودند و دوستی عمیقی از بچگی بین آنها شکل گرفته بود و از همان اوان نوجوانی عشق عمیق لابر نسبت به شاردل بر کسی پوشیده نبود. شاردل و لابر از یک استاد شمشیرزنی را آموخته بودند و پس از مدتی لابر که در جنگاوری مهارت کافی یافته بود. خود استاد شاردل شده بود. در آن زمان عموی کوچک شاه باراد و پدر لابر فرمانده کل نیروی دریایی بود. با اجازه شاه باراد قرار بود شاردل و لابر در تابستان قبل از جنگ با هم ازدواج کنند. اما یورش مردان تکاما به ریورزلند تمامی معادلات از جمله این ازدواج را برهم زده بود.
ملکه شاردل به همراه هیاتی متشکل از محافظین زبده به فرماندهی لابر، سپاهی 2 هزار نفره متشکل از نیروی پیاده و سواره و یکی از مشاوران ملکه به نام لرد کلوین پایتخت را ترک کردند. پس از پایان مراسم بدرقه ملکه کیموتو از گلوری خواست تا در اتاق تصمیم گیری او را ملاقات کند. کیموتو در جای همیشگی اش نشسته بود که گلوری وارد اتاق شد و با کسب اجازه از کیموتو در سمت دیگر میز نشست.
- لیدی سادُن باید مدتی رو در کنار پزشک دربار خدمت کنی.
گلوری که از شنیدن این حرف کیموتو برآشفته بود گفت: سرورم خواهش می کنم من رو عفو بفرمایید. فکر می کردم از اشتباه من چشم پوشی کردید. خواهش می کنم اجازه بدید در کنار شما آموزش ببنم، سوگند میخورم هرگز از فرمان شما سرپیچی نکنم. اگر اینکار رو کردم حق دارید اگر سر از تنم جدا کنید.
کیموتو لبخندی زد و گفت: گلوری این تصمیمی هست که برای منافع سرزمین گرفتم. این یک تنبیه نیست.
گلوری با ناله و انزجار گفت:
- سرورم خدمت در کنار آمون گوتوارد چطور میتونه به نفع منافع سرزمین باشه؟
- به موقعش می فهمی.
- سرورم همه میگن شما می تونید درون آدمها رو ببینید. چرا اعتمادتون رو نسبت به من از دست دادید. من حتی یک لحظه هم دست از وفاداری به بانو شاردل و شما بر نداشتم. خواهش می کنم اینکار رو با من نکنید، کنجکاویِ احمقانه ای بود سرورم،...چیزی نمانده بود که گلوری به گریه بیفتد.
- هر روز از اتفاقاتی که در قصر میفته مثل قبل من رو باخبر می کنی. در تمام درمانهایی که توسط آمون گوت انجام میشه حضور داشته باش، هر چی لازم هست رو یاد بگیر. از قطع عضو گرفته تا تولد نوزاد...فهمیدی؟
گلوری با صدایی که به زحمت به گوش میرسید گفت: بله سرورم