پیر اکسیموس ملقب به دارک اسلو استار بعد از اعدام تایرل از سنا و نجیب زادگان اکسیموس عذر خواهی کرد و برای استراحت و تجدید قوا 10 روز مهلت خواست، شاه اکسموس به سرجان فرمانده ی ارتش دستور داد که ارتش محافظ پایتخت و همچنین 30% از ارتش های شمالی، جنوبی، شرقی و غربی را نگاه داشته و بقیه به همراه کلیه داوطلبین و ارتش ذخیره را مرخص کند.
لرد بالین به سمت وزیر اعظم انتخاب شده و مامور شد سفرای اکسیموس را جهت اعظام به سه اقلیم انتخاب و به پادشاه پیشنهاد کند.
در این روزها که دارک اسلو استار برگشته بود تقریبا تمام ساعت هایش را با پلین می گذراند، سه سال پیش وقتی در حال ترک پایتخت بود، پلین هنوز درگیر دوران نوجوانی بود ولی حالا پیر نمی توانست تعجب خود را از پختگی پلین مخفی کند، روزهای اول به صحبت های ابتدایی و سپس یادآوری خاطرات پایان و اتفاقات جنگ گذشت در حالی که هر روز به عمق ارتباط جدید ایندو افزوده می شد.
- پلین باید در مورد یک مسئله ی مهم با تو مشورت کنم.
- با من؟ چرا با پدر مشورت نمی کنی؟
- شاید لازم باشد که موضوعی را از پدر مخفی نگاه داریم.
- من هم دل خوشی از تصمیمات پدر ندارم، پدر من و پایان را به جاهای اشتباهی فرستاد و باعث مرگ پایان شد ولی با این حال مخفی نگه داشتن مسایل مهم از چشم پادشاه احمقانه ترین فکر ممکن هست، چه چیز مهمی تورا به این نتیجه رسانده؟
- پلین من اسرار مهمی را از کتیبه های باستانی کشف کرده ام، 8 کتیبه در 4 اقلیم پخش شده که موضوعات آنها را من پیدا کرده ام، حتی جای یکی از آنها را نیز می دانم!
کتیبه های دو برابر کردن سرعت ساخت کشتی و دو برابر کردن سرعت تربیت و تجهیز پیاده نظام سنگین اسلحه در کشور ماست.
کتیبه های افزایش راندمان استخراج معادن آهن تا 2 برابر و راز تربیت سریع سواره نظام سبک صحرا نورد در دزرت لند مخفی شده.
کتیبه های افزایش سرعت دو برابری استخراج چوب و تربیت سریع و ارزان کمانداران در سیلورپاین مخفی شده
و کتیبه های افزایش سرعت تربیت و تجهیز سواره نظام سنگین اسلحه تا 30% و راز استخراج گل سوزان از زمین در ریورزلند!
و از آن مهمتر اینکه من محل دقیق کتیبه ی افزایش راندمان استخراج چوب را در سیلورپاین می دانم!
پلین که دهانش از تعجب باز مانده بود به سختی آب دهانش را قورت داده و گفت:
- نگفتن این موضوعات به پدر خیانت ارزیابی شده و تو را به کشتن خواهد داد!
لرد بالین با مشورت سنا پسران دوم خانواده های توکانو از جنوب، سارتوس از شرق و تارماک از مرکز را جهت سفارت به ترتیب برای ریورزلند، دزرتلند و سیلورپاین پیشنهاد کرد و همچنین ارتش شمالی را برای تصرف و واگذاری قلعه ی تایرل به دربار به سمت شمال ارسال کرد.
در تمام این مدت فکر شاه هزار آفتاب حتی یک لحظه از اتفاقی که افتاده بود غافل نمی شد! چطور پرنده ی دانا درخواست او را محدود کرده و بجای آن راز خیانت تایرل را برای پسرش برملا کرده بود؟ منشا این محدودیت چه بود؟ آیا دوران او تمام شده و دوران پسرش شروع شده بود؟