خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۵۸   ۱۳۹۶/۹/۹
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت چهاردهم
    ساندرا سیمون زنی دورگه ریورزلندی- سیلورپاینی بدون دلبان، 40 ساله و با عضلاتی قوی بود. نسبت به هم جنسانش کمی درشت تر بود. دستور داشت که جلوی خروج کتیبه را از سیلور پاین بگیرد و در صورت عدم موفقیت به سمت محل اختفای گنجینه دارک اسلو استار برود و آنرا تصاحب کند . او انتخاب مناسبی برای این ماموریت بود زیرا وفاداری به فرمانده محبوبش بلاتریکس موجب شده بود خشمی مهارنشدنی ناشی از مرگ مرموز او سراپای وجودش را بگیرد در نتیجه برای او انگیزه کافی جهت انجام این ماموریت خطرناک فراهم کند. آنها در میانه راه اریک را دیده بودند و میدانستند کتیبه دزدیده شده اما ساندرا به محل درگیری رفت تا از آنجا گروه متجاوز را تعقیب کنند برف پاییزی سیلورپاین اینبار زودتر از هرسال باریدن گرفته بود و مه همه جا را فرا گرفته بود.
    گروه به لبه دره ای رسید که باید از آن پایین میرفتند تا به محل کتیبه برسند کتیبه درون غاری با دهانه تنگ قرار داشت قبل از پایین رفتن از دره کلبه کوچکی در راستای لبه دره ولی مخفی شده درون کاج های نقره ای توجه ساندرا را به خود جلب کرد. دودی که از دودکش کلبه بالا میرفت نشان از وجود زندگی بود. آنها روزها اسب رانده بودند و خسته بودند . دستور داد در آن محل اتراق کنند و سه ساعتی استراحت کنند و سپس به تعقیب ادامه دهند .
    ساندرا به همراه یکی از زیردستانش به سمت کلبه حرکت کرد. در زدند و وارد شدند پیرمرد فرتوتی با ریشی بلندی که به زمین میرسید روی صندلی ننویی اش لم داده بود و از گرمای آتشی که در اجاقش میسوخت لذت میبرد روی اجاق دیگ کوچکی نیز وجود داشت که محتویاتش قل قل میکرد و بوی نامطبوعی داشت. گرگ فرتوتی که مشخص بود دلبانش است نیز زیر پایش خرخر میکرد
    ساندرا به بینی اش چین داد بو آزاردهنده بود سپس سلام کرد راجع به درگیری چند روز پیش پرسید میخواست ببیند پیرمرد اطلاعات بدردبخوری دارد یا خیر. پیرمرد غرولندی کرد و بی مقدمه گفت: پسر سِویِر همه چیز را دید
    - اممم اریک ماندرو با ما نیست برگشت پایتخت. شما چی دیدین؟
    - ناتارها خیلی قوی هستند ، خیلی ، من میدونستم اونا اینجان نمیدیدمشون ولی حسشون میکردم. هیچ وقت نمیذاشتن از دره پایین برم . نمیدونستم از چی محافظت میکنن
    ساندرا احساس کرد ابراز بی اطلاعی از وجود کتیبه صرفا دروغی ست که پیرمرد برای محافظت از خودش میگوید
    - اونها چند نفر بودند؟ مهاجمینو میگم
    - ناتارها 50 تا بودند چه بلبشویی راه افتاده بود صداش کر کننده بود من میخواستم بخوابم ولی نشد
    مرد همراه ساندرا پوزخندی زد به نظر پیرمرد کمی خرفت شده بود. ولی نگاهش ساندرا را مجذوب کرده و آنجا نگه میداشت او مطمئن بود پیرمرد چیزی میداند ولی نمیخواهد بگوید. بنابراین مرد را فرستاد تا چند تکه بزرگ گوشت دوداندود شده برای پیرمرد بیاورد. پیرمرد به حرف آمد و گفت: فرمانده شون یه نجیب زاده بود یه تنه قد 10 تا مرد زور داشت خیلی زیاد بودند شاید 1000 تا نمیدونم ریختند اینجا و با ناتارها جنگیدند ناتارها نیروی جادویی دارند خیلی سخته بهشون نزدیک بشی ولی اونها قوی بودند اگر میدونستند با یه ناتار چه جوری باید جنگید انقدر زخمی و کشته نمیدادند
    - بایه ناتار چه جوری باید جنگید؟
    - باید تیر بزنی تو چشمشون
    ساندرا نفهمید پیرمرد راست میگوید و یا دچار توهم شده است ولی این مطلب را در ذهن نگه داشت تا بعدا در مورد آن تحقیق کند.
    گروه به راه افتاد چند روز بعد وقتی به نزدیکی مرز رسیدند مه آنقدر پایین بود که بیشتر از یک متر آنورتر را نمیدیدند سگ های گروه جلوتر میرفتند و آنها را راهنمایی میکردند ولی برف نیز مزید بر علت شده و تعقیب را غیر ممکن کرده بود دیگر بوی خون زخمی ها به مشام سگ ها نمیرسید . مجبور شدند اتراق کنند. تا با از بین رفتن مه به حرکت ادامه دهند. این بار ساندرا تصمیم گرفته بود تا به محل اختفای گنجینه دارک اسلو بروند تعقیب مهاجمین غیر ممکن بود از سوی دیگر با وجود اینکه به گفته پیرمرد که مهاجمین را 1000 نفر تخمین زده بود شک داشت ولی در صورتی که حدسش درست بود او نمیتوانست با گروه 100 نفری اش با آنها رو در رو شود. بنابراین 3 سربازی که نقش راهبری را به عهده داشتند فراخواند تا تغییر مسیر را به آنها اطلاع دهد.
    فردای آن روز مه فروکش کرد و برف بند آمد و آنها به سمت مرزهای اکسیموس حرکت کردند. امپراطور به ساندرا گفته بود که گنجینه در چند کیلومتری شهر مدلین و در پایگاه نظامی ای که مستقیما زیر نظر ولیعهد اداره میشد تحت محافظت شدید قرار دارد ولی با توجه به اینکه نیروهای ولیعهد برای به دست آوردن کتیبه پایگاه را ترک کرده بودند به نظر می آمد ساندرا بتواند از پس باقی مانده آنها برآید
    مرز را با احتیاط رد کردند این کار را دو ساعت قبل از طلوع آفتاب که تاریکی هوا غلیظ تر بود و خستگی نگهبانان پایگاه های مرزی بیشتر بود انجام دادند . بدون مواجه با مرزبانان وارد اکسیموس شدند و به سمت محل مورد نظر حرکت کردند هوا کمی معتدل تر شده بود و همین باعث نشاط سربازان بود وقتی به پایگاه دارک اسلو استار رسیدند برای حمله به پایگاه آماده شدند . پایگاه مورد نظر قلعه نسبتا کوچکی با برج و باروهای متعدد بود که در میان درختان نارنجی رنگ پاییز اکسیموس قرار داشت و با نگهبانان اندکی محافظت میشد. ساندرا بعد از بررسی شرایط گفت: خیلی بعیدِ از گنجینه تو همین ناحیه مراقبت کنند. حدسش درست بود . با شبیخون به پایگاه این موضوع ثابت شد سربازان پایگاه 10 نفر بودند که 9 نفر آنها در درگیری کشته شدند یک نفر را زنده نگه داشتند تا جای گنجینه را لو دهد زیرا که جستجو در اتاق های قلعه کاملا فایده به نظر میرسید. مرد اسیر شده مقاومت کرد او به درستی آموزش دیده بود و به هیچ عنوان حاضر نبود چیزی بروز دهد . ساندرا احساس میکرد به بن بست رسیده است نمیتوانست دست خالی برگردد و راه رسیدن به گنجینه را نیز نمیدانست سربازان را آزاد گذاشت تا در قلعه جستجو کنند آنها نیاز به استراحت داشتند مدتها در راه بودند و جز با بدست آوردن چیزی خستگی شان در نمیرفت . حس کنجکاوی و عطش بدست آوردن چیزی که طی آن راه را معنی دار کند سربازان را به تکاپو انداخت. بعد از 24 ساعت جستجوی بی امان در قلعه آنها نقشه ای در یکی از کمد های مخفی یافتند که به نظر می آمد کلید مشکلشان باشد. سپس همگی لباسهای سربازان دارک اسلو را پوشیدند و به راه افتادند گروگانشان را هم بردند.
    گنجینه در غاری پنهان بود وقتی گروه ساندرا خوشحال از موفقیت به دست آمده تمام گنجینه را بار زده و آماده حرکت شدند گروگانشان را آزاد کردند . ساندرا روی اسبش پرید و رو به سرباز اکسیموس گفت: به ولیعهد بگو گنجینه تو را ساندرا سیمون به سیلورپاین برد تا به امپراطور تقدیم کند امیدوارم آخرین باری باشه که بدون اجازه وارد خاک سیلورپاین میشی . این موضوع رو برای تمام مدت پادشاهیت به یاد داشته باش

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۹/۹/۱۳۹۶   ۱۲:۵۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان