بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت بیست و سوم
ملکه بر تخت باشکوه فرمانروایش تکیه داده بود و گزارش لرد سیمون را می شنید، در این جلسه فابیوز و لابر نیز حضور داشتند.
سیمون: سرورم امدادگران ما به همراه 300 اسب برای کمکهای امدادی، به خاک اکسیموس رسیدند. همینطور 1000 اسب تعلیم دیده جنگی به دیمانیا فرستاده شده. کفه ترازو به نفع دزرتلند و سیلورپاین سنگینی می کنه، گفته میشه پاپایان قبل از تخلیه کامل محاصره شده اما جاسوسهای ما خبر دادن که پلین قبل از کامل شدن محاصره، قلعه رو به سمت کارتاگو ترک کرده، قلعه سانتامارتا هم توسط ارتش سیلورپاین محاصره شده، به نظر میرسه پاپایان زودتر از سانتامارتا سقوط کنه، سیلورپاینیها به دلیل بعد مسافت موفق نشدن منجنیق و دژکوب را با ارتش خودشون همراه کنن، اسپروس درخواست دژکوب و منجنیق کرده، البته هنوز هیچ نیروی کمکی به سمت سانتامارتا ارسال نشده، ارتش شرقی ما در برن و ایفان مستقر شدن و گاریهای حامل آذوقه تحت نظارت ارتش به میدان جنگ ارسال میشه، بانوی من با عقب نشینی اکسیموسها این جنگ بیشتر از اونچه فکر می کردیم به درازا می کشه.
شاردل نفس عمیقی کشید و گفت: در مورد جنگ اکسیموس ها در قاره شرقی چه اخباری به دست آوردین؟
لابر که در کنار فابیوز ایستاده بود یک قدم جلو آمد و گفت:سر جان موفق شده بدون کمترین تلفاتی هیروشا پایتخت سیزون رو تصرف کنه، لیو ماسارو فرماندهی سیزون رو به عهده گرفته، تمام خزانه سیزون به جز اندکی به سمت اکسیموس فرستاده شده، آرگونها هم بلتور رو تصرف کردن و قسمتی از جنوب دلیور هم به تصرف مهاجمین در اومده.
شاردل گفت: پس اکسیموس از حمله دزرتلند باخبر بوده و این استراتژی عقب نشینی رو قبل از اینکه مورد حمله واقع بشه پیش گرفته ، با این حساب باید منتظر برگشت لشکر اکسیموس از قاره شرقی باشیم همینطور ارتش هم پیمان جدیدشون آرگون.... لرد سیمون، به همه افراد دستور بده برای درگیر شدن در یک جنگ بزرگ آماده باشن، ساخت شمشیر، نیزه و تیر و کمان رو با سرعت بیشتری پی بگیرید، باید همه تسلیحات نظامیمون رو افزایش بدیم.
شاردل سپس به فابیوز رو کرد و گفت: سربازگیری رو افزایش بدید و افراد جدید رو تحت آموزش های منظم قرار بدید.
-بله سرورم
-لرد فابیوز، لرد لابر مرخصید.
پس از آنکه فابیوز و لابر اتاق را ترک کردند، شاردل به سیمون گفت: میخوام از اوضاع مادونا هر لحظه با خبر باشم.
-لرد ماریوت اینکه بانو مادونا به سلامت به دزرتلند رسیدن و در کاخ اصلی مستقر شدند رو به اطلاعمون رسوندن،بانو مادونا الان عضوی از خانواده سلطنتی محسوب میشن و دیدار ایشون با هماهنگیهایی که روال دیدار با سران بلند پایه هست انجام میشه. لرد ماریوت هنوز موفق نشدن مستقیما با بانو صحبت کنن.
شاردل که عصبانی به نظر میرسید زیر لب گفت لعنتیا، سپس صدایش را صاف کرد و گفت: نمیخوام با خواهرم مثل یک اسیر جنگی برخورد بشه....
-بانوی من اخبار مربوط به خواهرتون به صورت مستمر به اطلاع شما خواهد رسید، سیمون سپس با لحنی دلداری دهنده گفت: لطفا نگران نباشید.
شاردل از جایش بلند شد و از در تالار سپید بیرون رفت، گارد محافظین ملکه به سرعت به او نزدیک شده و برای اسکورت او به راه افتادند، شاردل در حال عبور از جلوی راهرویی که به سمت اتاق قدیمی مادونا میرفت ایستاد ، دستور داده بود تا اتاق را به همان شکلی که خواهرش آخرین بار آنجا را ترک کرده بود حفظ کنند، ملکه به سمت اتاق مادونا رفت و به دستور او در اتاق گشوده شد، شاردل میخواست آن شب را در اتاق مادونا بگذراند. گارد محافظین ملکه در اطراف اتاق مستقر شدند. شاردل به سمت تخت خواب رفت و خواهرش را به یاد آورد که هنگام آخرین گفتگویشان روی همان تخت نشسته بود. کتابی که مادونا آن روز مطالعه می کرد روی میز کنار تخت خواب قرار داشت. ربانی طلایی رنگ لای کتاب بود که نشان میداد مادونا در حال خواندن کدام قسمت از کتاب بوده است. شاردل در حالیکه بعض خود را فرو می خورد کتاب را گشود. عنوان آن فصل چنین بود: راز گل سوزان