در مقر فرماندهی اطراف پاپایان کیه درو، میهمان نیکلاس بوردو و آندریاس گودریان بود. آنها بارها نقشه را مورد بررسی قرار داده بودند و راهی جز فتح پاپایان پیدا نمیکردند. بنابراین نقشه حمله به پاپایان را شروع کردند.
کیه درو گفت : ما به دلیل اینکه نیروهای دژکوب و فتح قلعه همراه نداریم، به صورت پشتیبانی در این حمله شرکت میکنیم.
نیکلاس : فکر خوبیه، شما نیروهاتون رو اطراف سانتا مارتا متمرکز کنید، که هم جلوی هر حرکتی از سمت اون قلعه برای کمک به جنگ پاپایان رو بگیرید و هم برای فتح قلعه بعدی آماده تر باشیم.
در این لحظه برنارد وارد شد. برنارد در اولین تجربه فرماندهی خود، فرماندهی نیروهای پیاده را به عهده گرفته بود.
برنارد داخل شد و گفت : ما به کمک عقرب سرخ زره های دفاعی دژکوبها و سپر سربازانی که قراره از نردبانها بالا برن رو بهبودهایی دادیم که تلفات کمتری بهمون وارد بشه. عقرب سرخ موفق شده موادی رو به فرمول سپرها اضافه کنه که مقاومت بیشتری در مورد ضربه و دمای بالا داشته باشن. همینطور مواد مشتعل شونده ای رو در اختیار گروه منجنیق قرار داده که دود شدیدی پس از برخورد با قلعه تولید میکنه و جلوی تیراندازی دقیق تر نیروهای تیر و کمان قلعه رو بگیره. همه چیز آماده شروع حمله ست.
آندریاس رو به کیه درو کرد و گفت : شما میتوانید از فردا صبح تحرکات بیشتری در اطراف قلعه داشته باشید تا تصور حمله همزمان رو در اکسیموس ها تقویت کنیم، ما هم تغییراتی در مسیر حرکت دژکوب ها و منجنیق ها ایجاد کردیم تا تصمیم دقیق و نهایی مشخص نشه.
کیه درو موافقت کرد و جلسه به پایان رسید. در پایان جلسه، برنارد و آندریاس تنها شدند و برنارد به او گفت : در بین نیروهای من مرد جوانی هست که علاوه بر شجاعت و تبحر زیاد در جنگیدن، از استراتژی های جنگی و ساخت اسلحه و مسایل دیگر نیز اطلاعات بسیار خوبی داره، میخواستم توی یه فرصتی به تو و نیکلاس معرفیش کنم، شاید کارهایی مهمتر از شمشیر زدن هم ازش بر بیاد.
آندریاس گفت : توی کدوم بخشه؟ اسمش چیه؟
- لئوناردو پودین، در بخش پیاده نظام شمشیر زن هست، ولی گاهی پیشنهاداتی میده که واقعا کاربردی هستن.
آندریاس کمی فکر کرد و بعد چند بار سریع سرش را در حال فکر کردن به بالا و پایین تکان داد و گفت : یه روز با خودت بیارتش اینجا.
...
مادونا همچنان بی خبر از همه چیز داشت از 2 ساعت زمانی که برای پیاده روی و گردش در باغ کاخ به او داده شده بود استفاده میکرد تا شناخت بیشتری از محل و اطلاعات بیشتری از شرایط بوجود آمده پیدا کند، اما هر چی بیشتر سعی میکرد، دسترسی به اطلاعات برای او سخت تر میشد. اما فرصت کوتاهی پیدا کرد تا بتواند برای دقایقی به بخشی از باغ برود که قبلا برنارد را آنجا دیده بود. در کمال شگفتی، لوکاس(لوکاس شابین، پسر کارشان شابین) را آن اطراف دید که مشغول تمرین با شمشیر بود. لوکاس با دیدن مادونا بسیار خوشحال شد و به سمت او آمد و یکدیگر را در آغوش گرفتند. مادونا پرسید : ار برنارد چه خبر؟
- برنارد به جنگ رفته، منم میخواستم برم اما گفتند هنوز آماده نیستم.
- آندریاس چطور؟
- او هم از فرماندهان اصلی جنگه، حتما یه جایی همونجاهاست.
- پس تا پایان جنگ برنمیگرده؟
- فکر نمیکنم. تو از خودت بگو
در این هنگام همراهان مادونا که بیشتر به نگهبان میماندند از راه رسیدند و در آخرین لحظه مادونا گفت : بازم همو ببینیم لوکاس، برنامه ریزیش برای من مشکله.
- باشه حتما، سعیم رو میکنم.
....
در اطراف سرزمین ها و در نزدیکی مقر اصلی کولینز ها اروین مونتانا، به سر سالوادور پیوست تا برای انجام مذاکراتی به درون مرزهای کولینزها بروند. اما سیر سالوادور گزارشاتی از اتفاقات عجیب و غریب و تکاپوهای زیاد کولینزها به مونتانا داد و گفت باید جوانب احتیاط را رعایت بکنند.
اروین مونتانا فکری کرد و گفت، باید از افراد آرتور ساگشتا استفاده کنیم.