خانه
291K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۵۳   ۱۳۹۶/۱۰/۲۸
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت سی و یکم

    فابیوز می دانست تنها کسی که می تواند بازبی را به همکاری راضی کند کیموتو است. او مهمترین شخص در دربار ریورزلند بود که اشراف زاده نبود. همچنین او تنها فرد خارجی در کل ریورزلند بود که توانسته بود به دربار راه یابد.

    فابیوز دو روز بعد مجددا برای پرس و جو در خصوص اوضاع بازبی به اتاق آمون رفت. آمون گفت: در طی روز، چند بار به سلولش سر میزنم، تا سم کاملا از بدنش خارج نشه توی حالت بیهوشیه. باید آب و غذا رو از طریق لوله به معده ش وارد کنیم. امیدوارم ارزش این همه دردسر رو داشته باشه.

    -مطمئن باش داره...و ...وقتی به هوش بیاد چیزی به خاطر نمیاره؟

    - در واقع اتفاقاتی که بعد از نوشیدن معجون حقیقت براش افتاده واقعی نیستن، نباید اون اتفاقات رو به خاطر بیاره...البته همیشه زندانی بعد از تخلیه اطلاعاتی کشته میشد چون دیگه ارزشی برای ما نداشت. این اولین باره که میخوایم کسی که مورد چنین بازجویی قرار گرفته رو دوباره به زندگی عادی برگردونیم. دفعات گذشته نهایتا زندانی چند روز بعد از تخلیه اطلاعاتی زنده بود و شواهد نشون میداد چیزی در مورد اعترافاتش به یاد نمیاره...نمیدونم در طولانی مدت چطور اثر می کنه...

    -اگر بعد از مدتی همه چیز رو به خاطر بیاره...

    آمون پوزخندی زد و گفت: -اونوقت جون من و تو در خطر خواهد بود... در حالیکه ابروهایش را بالا داده بود و از گوشه چشم به فابیوز نگاه می کرد ادامه داد: بازم فکر می کنی ارزشش رو داره؟

    فابیوز با سر جواب مثبت داد و پس از مکثی طولانی گفت: ارزشش رو داره....در مورد کشتن سربازها چی گفت؟

    -اون سربازها زیادی به محل اختفای گروهشون نزدیک شده بودن. تعدادی از اونها در غار مالای –غاری در 10 کیلومتری باراد لند- مخفی شدن تا راحت تر به پایتخت آمد و رفت داشته باشن. بقیه اعضا گروه در تپه های لامونی به صورت مخفیانه اقامت دارن. سربازانِ تو در نزدیکی غار مالای به دلیل استنشاق گازهای سمی کشته شدن و بعدا شبانه جسدشون رو به خیابانهای پایتخت آوردن...

    فابیوز چهره اش در هم رفت و گفت:-چیز مهم دیگه ای نگفت؟

    -حرفهایی زد که میخوام در حضور ملکه اعلام کنم...

    فابیوز پس از گفتگو با آمون به عمارت محل زندگیش برگشت. میزی در سالن اصلی در حال بازی با مارکو بود. مارکو پسر کوچکی بود که در نبرد برن تمام خانواده اش را از دست داده بود و توسط میزی و فابیوز سرپرستی میشد. در مدت یک سالی که مارکو عضو خانواده آن دو شده بود خیلی چیزها تغییر یافته بود. مارکوی کوچک به زندگی عاشقانه فابیوز و میزی رنگ و بوی تازه ای داده بود. فابیوز و میزی هنگام پذیرفتن مقام فرماندهی سوگند یاد کرده بودند تا زمان داشتن آن مسند صاحب فرزند نشوند. فابیوز در گوشه ای ایستاده بود و به میزی می نگریست که چقدر خوشحال به نظر میرسد؛ در قلبش بابت لطفی که شاردل به آنها کرده بود قدرشناسی زیادی حس می کرد. صدای خنده میزی و مارکو در سالن خانه پیچید، سپس هر دو ساکت شدند و به سمت فابیوز دویدند. فابیوز خم شد و مارکو خود را در آغوش او انداخت. فابیوز در حالیکه مارکو را در آغوش داشت بر پیشانی میزی بوسه زد و گفت: به مشورتت احتیاج دارم میزی. میزی یکی از خدمه را صدا زد تا مارکو را برای بازی کردن به باغ ببرد. سپس روی صندلی در کنار همسرش نشست. فابیوز آنچه اتفاق افتاده بود را برای میزی تعریف کرد و در نهایت گفت: فکر می کنم هیچکسی جز کیموتو نمی تونه اون مرد رو راضی کنه. میزی لبخندی زد و در حالیکه گونه فابیوز را نوازش میداد گفت: و غرورت اجازه نمیده اینو ازش بخوای؟...

    -میدونی که هیچوقت ازش خوشم نیومده، اما ...

    -بهتره قضیه رو به شاردل بگی، قطعا شاردل خودش از سیمون کمک می گیره...

    -اما شاردل این کار رو به من سپرده باید خودم تمومش کنم...

    روز بعد ملکه شاردل، سیمون، فابیوز، لابر و آمون در تالار سپید دیدار کردند. در ابتدا آمون خلاصه ای از آنچه رخ داده بود را بازگو کرد. فابیوز گفت: اونها تنها نیستند. در صورتیکه بتونیم همشونو گرد هم بیاریم از یک ارتش بزرگ هم قویتر هستن. لابر گفت: فابیوز باید این رو هم در نظر بگیری که جادوگر ها همیشه تیغ دو لبه هستند و اگر تغییر موضع بدن اونوقت این ارتش رو علیه خودمون بسیج کردیم.

    آمون گفت: بانوی من، مطالبی دیگه ای هم هست که باید به عرض برسونم. سپس نفس عمیقی کشید و ادامه داد: حرفهایی در مورد کتیبه های هشت گانه میزد. همه ما تا حدی با این افسانه آشنا هستیم. اما بازبی می گفت دو تا از کتیبه ها توسط اکسیموس ها تصاحب شده و گفت دلیل اومدن اونها به ریورزلند پیدا کردن یکی از کتیبه هاست که اونها معتقدن در نزدیکی تنگه لامونی پنهان شده...

    فابیوز و لابر با شنیدن این جملات با چشمانی خیره و بهت زده به هم نگاه کردند، لابر گفت: کتیبه های هشت گانه یه قصه برای بچه هاست. من هم این قصه رو شنیدم. آمون اینبار محکم تر گفت: بازبی در حالت بیهوشی اینها رو به من گفت، یعنی کاملا حقیقت داره...دارک اسلو یکی از کتیبه ها رو از سیلورپاین دزدیده و البته اسپروس هم از این قضیه مطلع شده!

    فابیوز گفت: طبق داستانی که روایت شده کتیبه روش تجهیز سواره نظام سنگین اسلحه و همینطور کتیبه استخراج گل سوزان در ریورزلند قرار دارن. اگر کتیبه ها در معابد مقدس باستانی قرار بگیرن راز خودشون رو فاش می کنن....

    لابر گفت: فابیوز چطور می تونی چنین افسانه ا ی رو باور کنی؟!

    شاردل گفت: اگه پییر اکسیموس کتیبه ها رو به دست آورده باشه، نتیجه اش به زودی آشکار خواهد شد. سپس به آمون رو کرد و پرسید: بازبی راجع به کدوم کتیبه حرف میزد؟

    -اون گفت کتیبه راز گِلِ سوزان در نزدیکی تنگه لامونیِ، اونها تنها گروهی نیستن که دنبال کتیبه هان، اون گفت گروههای مختلفی از جادوگران با اسامی مختلف اما با هدف واحد قصد تصاحب کردن کتیبه ها رو دارن تا با قدرت کتیبه ها سرزمین موعود خودشون رو بنا کنن، سرزمین پاپتی ها...

    لابر گفت: و اگه چنین آدمهایی با اون همه نفرت از نجیب زاده ها و اشراف به پشتوانه ما به قدرت برسن تاریخ ازمون به عنوان کسانی که بزرگترین دشمنان خودشون رو  حمایت کردن یاد خواهد کرد...

    سیمون گفت: درسته، قدرت اونها در دستان ما مثل یک اسلحه اس ، فقط ما باید بدونیم کی ضامن این اسلحه رو بکشیم.

    آمون گفت: بازبی فکر می کنه با قدرت جادویی که دارن می تونن ناتارها رو با کمترین تلفات از پا در بیارن...

    شاردل گفت: آمون میخوام هر وقت این مرد به هوش اومد بهم خبر بدی...

    -بله بانوی من...

    فابیوز با چشمان آبی نافذش به سیمون نگاهی انداخت و گفت: لرد تکومو من فکر می کنم تو فقط می تونی بازبی و گروهش رو به همکاری با ما راضی کنی. اگر قضیه کتیبه ها حقیقت داشته باشه، این چیزی نیست که بتونیم آسون از کنارش رد شیم.

    سیمون در حالیکه سعی می کرد لبخند بزند با سر حرف فابیوز را تایید کرد.

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان