بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت سی و هشتم
زمانی که در پایتخت، ملکه و رییس گارد محافظتی کاخ، نامه های رومل گودریان را دریافت کردند، شرایط برای مادونا به سرعت متحول شد.
او دیگر میتوانست بدون محافظ در کاخ قدم بزند و با همراه آنهم جهت حفظ امنیتش در شهر گردش کند. این اتفاق برای مادونا هم مرموز و هم خوشایند بود. همچنین ملکه مهمانی ویژه ای تدارک دیده بود که از مادونا خواسته بودند خودش را برای آن میهمانی که مهمانان عالی رتبه ای هم حضور دارند آماده کند.
...
بعضی از خبرچین های دزرتلند خیلی زود جزییات اتفاقات رخ داده در سرزمین کولینز ها را به نیروهای آرتور گزارش دادند. سیر سالوادور ترجیح داد فورا با نیروهای نظامی داخلی اما پرتعداد، وارد سرزمین های کولینز شود و با گروههای مختلف آنها دیدار کند. خیلی زود متوجه شد که یکپارچگی آنها از بین رفته و به زودی به گروههای مختلفی تقسیم خواهند شد که این میتوانست هم مضرات و هم فوایدی را برای دزرتلند به همراه داشته باشد.
...
اتفاقات اخیر و پیش روی کند نیروهای دزرتلند و سیلورپاین در دل کشور اکسیموس باعث شد تا رومل فرصت را غنیمت بشمارد و به آندریاس پیغام دهد برای منسجم تر کردن برنامه ها و پیشبرد اهداف بیشتر برای مدت کوتاهی به پایتخت برگردد. در غیاب او نیکلاس فرمانده کل ارتش، نفر اول و برنارد که هنوز تجربه کافی برای اداره جنگ نداشت، در کنار او حضور داشت.
ارتش دزرتلند با احتیاط و به کندی و به کمک نیروهای سیلورپاین با حالتی که بتوانند بیشترین مراقبت را از مسیر حرکتی خود و راه ارسال ملزومات از دل کشور را بکنند، به راهش به سمت پالویرا ادامه میداد و گه گاه با نیروهای نه چندان زیادی از مدافعین اکسیموس یا نیروهای خودجوش روبرو میشد که مشکل چندانی برای آنها بوجود نیاورده بود.
درین بین دو طول چند هفته پیاده روی، زن کماندار که هنوز نتوانسته بود با حقیقت کنار بیاید، در حالی که گوله های برف دیدش را مختل کرده بود هر روز در بین ارتش به دنبال مرد قوی هیکل میگشت و یا از همرزمانش میپرسید. کسی صحنه مشخصی از او به یاد نمی آورد اما همرزمانش میگفتند او در روز اول در صف اول دژکوب ها قرار داشت و با اطمینان میگفتند که او زنده نمانده ست. چون در روزهای بعدی در حالی که از رتبه خوبی در بین همرزمانش برخوردار بود هرگز دیده نشد.
زن کماندار آخرین سخنانی که بینشان رد و بدل شده بود را بیاد میآورد و میگریست. درین بین لئوناردو پودین که به دلیل عملکرد فوق العاده ش در تسخیر قلعه ارتقا گرفته بود و توانسته بود رو در رو با آندریاس صحبت کند، سوار بر اسب بود، نزدیک زن کماندار آمد و گفت : فِندو مرد شجاعی بود. خودت رو سرزنش نکن. شب های قبل از نبرد همیشه پر از صحبت ها و خاطراتیه که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه. خودت رو سرزنش نکن. اون به تو و شجاعتت افتخار میکرد. چندین بار اینو به من گفته بود. تو هم به اون افتخار میکنی. وقتش که برسه، هر کدوم از ما باید جونمون رو برای سرزمینمون فدا کنیم.
این را گفت و دستش را دراز کرد و زن کماندار پس از تاملی کوتاه دست او را گرفت و پشت سر لئوناردو روی اسب نشست
...
آندریاس پس از ورود به پایتخت و صحبت با پادشاه که به دلیل اهمیت اتفاقات به همراه مارتین به پایتخت برگشته بودند، به کاخ رفت که پس از دیدار با ملکه، مادونا را ببیند. اما ملکه به او گفت، مادونا از بازگشت او بی خبر است و دو شب دیگر، در یک مهمانی ویژه یک دیگر را دیدار خواهند کرد ...
...
ارتش متحدین(دزرتلند و سیلورپاین)، به نزدیکی قلعه رسیده بودند. آنقدر نزدیک که گروهی از نظامیون که از صف آخر مردم عادی تخلیه شده محافظت میکردند چند بار با پیشقراولان دزرتلند درگیر شدند. ارتش دستور اکید داشت که در بین راه، مردم و شهرهایی که تسلیم میشوند را به حال خود رها کنند و فقط آذوقه و یا موادی که در جنگ به آن احتیاج داشتند را از شهرها و خانه های اکثرا رها شده بردارند. اما روحیه خشن بیابانیِ سربازان دزرتلند مانع از اجرای دقیق این فرمان شده بود. با این حال اوضاع مطلوب نیکلاس بود و او سعی میکرد روحیه سربازانش را بالا نگه دارد.
بلاخره کیه درو هم یک شب قبل از رسیدن نیروهای متحد به قلعه پالویرا، خودش را به آنها رساند و ازینکه آندریاس آنجا نبود حسابی جا خورد. سرعت اتفاقات برای همه طرفهای درگیر به طرز باورنکردنی بالا رفته بود و تحلیل اطلاعات و تصمیم گیری درست به شدت پیچیده شده بود.
پالویرا ویژگی مهمی داشت و از یک طرف به یک کوه متصل بود، که این موضوع آن هم در این فصل و برف و دید کم، شرایط محاصره را پیچیده تر میکرد.
صبح روز بعد در حالی که نیروهای ارتش متحد، در حال آماده سازی فضای محاصره بودند، کیه درو و نیکلاس بوردو، در مقرشان مشورت میکردند.
کیه درو : محاصره طولانی برای ما بی معنی هست. چون باعث میشه که اونها زمان بیشتری در اختیار داشته باشند و ارتش اصلی شان منظم تر شود. مسایلی که در مورد کتیبه ها و دزدین کتیبه ما توسط اکسیموس گفته میشود به نظر واقعیت دارد. اخبار موثقی داریم که روند رشد ارتش اکسیموس شتاب فوق العاده ای پیدا کرده.
نیکلاس : حق با شماست. بخصوص درین فصل. ما باید به دنبال راهی باشیم که نفوذ به قلعه را برای ما ممکن کند. کلید ماجرا میتواند دست جیمس بنت باشد. آرتور دارد روی او کار میکند، اما متاسفانه به دلیل اینکه او ممکن ست ارزشمندتر شود، دستش نیمه بسته ست و قطعا بنت هم این را میداند.