بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت چهل و سوم
تعداد معدودی از سربازان و ملوانان سیلورپاینی که از مهلکه بوگوتا جان سالم به در برده و خود را به لیتور رسانیده بودند حامل اخبار هولناکی بودند. بازپس گیری بوگوتا در زمانی کوتاه صورت پذیرفته بود، در این درگیری تعداد قابل توجهی از ارتش سیلورپاین در چشم برهم زدنی قلع و قمع و بسیاری از کشتیهای آنها به آتش کشیده شده بودند. از طرفی دیگر خبر سقوط پالویرا در شرایطی که همه چیز به نفع اکسیموسها بود تمام کاخ نشینان سیلورپاینی را متعجب ساخته بود. خبرها حاکی از آن بود که اکسیموسها خود، در قلعه را به روی نیروی مهاجم گشوده اند. اسپارک که کاملا گیج به نظر می رسید از فرانسیس خواست تا تمام اخبار را بی کم و کاست به کاخ نیزان مخابره کند.
اعضاء شورای فرماندهی امپراطوری ریورلند تشکیل جلسه داده بودند. در چهره تمامی حضار میشد بهت و حیرت را دید. لرد کلوین با اجازه ملکه ایستاد و پیام فرانسیس ریتارد را با صدای گرفته اش خواند. پس از خواندن نامه همهمه ای سالن را فرا گرفت. لرد تئودور ریتارد، پدر فابیوز و فرانسیس با صدایی رسا حضار در جلسه را به آرامش و سکوت دعوت کرد و گفت: همه شواهد نشون میده یک خائن که البته باید از افراد بانفوذ و بسیار معتمد پادشاه هم باشه فرمان باز کردن درهای قلعه رو داده، لرد کلوین به سختی مجددا ایستاد و گفت: باید به اطلاع سروران محترم برسونم جناب فرانسیس ریتارد در پیامشون به این نکته اشاره کرده بودند که این اتفاق باعث شوکه شدن سیلورپاینی ها هم شده، پس برنامه ریزی این قضیه از طرف دزرتلندیها بوده، قبل از جلسه با جناب رابرت لیدمن صحبت کردم که ایشون هم هنوز از جزییات ماجرا اطلاعی ندارن....لرد کلوین مجددا بر سر جایش نشست. تایون فابرگام که در سمت راست لرد کلوین نشسته بود به آهستگی به او گفت: اینجوری مثل ترسوها توی کاخ فرسنگها دور از میدان جنگ نشستیم. بانو باید به ما فرمان حمله بده. پس کِی باید از شمشیرهامون استفاده کنیم. لرد کلوین که مهارت خاصی داشت تا در زمانهایی که علاقه ای به شرکت در گفتگو ندارد خودش را به نشنیدن بزند، بیشتر در صندلیش فرو رفت و گفته لرد فابرگام را بی پاسخ گذاشت. سیمون اعلام کرد ارتش اکسیموس که در قاره شرقی حضور داشت به نزدیکی پالویرا رسیده است. لرد نیکنتون گفت: بانوی من وقتشه که ما هم مستقیما وارد این جنگ بشیم، با توجه به شنیده هامون در مورد تاثیر کتیبه بر افزایش قدرت ارتش اکسیموس و همینطور رسیدن سپاه پیروز از قاره شرقی به پالویرا به زودی ورق به نفع اکسیموس ها برمی گرده...لابر گفت: درسته لرد نیکنتون، در تمام مدت این جنگ ما در حال آموزش سربازان جدید و همینطور ساخت تسلیحات نظامی بودیم و الان کاملا برای حضور در این نبرد آماده هستیم. تایون نگاهی به لرد کلوین انداخت و پوزخندی زد، لرد کلوین هم سرش را بیش از پیش پایین انداخت و با قیافه ای که به خود گرفته بود بسیار فرتوت تر از آنچه بود می نمود. تایون رو به ملکه گفت: بانوی من حضور ما در کنار ارتش دزرتلند و سیلورپاین دیگه الزامیه، اجازه بدید تا قدرت جنگاوری ارتش ریورزلند رو به همه همسایه های درگیر در جنگ نشون بدیم. شاردل نگاهی به سیمون انداخت و گفت: نظر شما چیه لرد سیمون...سیمون گفت: بانوی من، هنوز متحدین، پیروز این جنگ هستند. در حال حاضر حمایت تدارکاتی و پزشکی ارزشمند تر از قدرت نظامی ماست اگه ما خودمون هم درگیر جنگ باشیم، این برگ برنده رو از دست خواهیم داد. شاردل رو به تمامی حضار گفت: دیر یا زود ممکنه لازم بشه ریورزلند هم در این جنگ درگیر بشه، میخوام همه شما برای اون روز کاملا آماه باشید.
بازبی به سیمون گفته بود حاضر است با آنها همکاری کند به شرط آنکه سیمون شخصا تمام تعهدات ریورزلند در مقابل مردان بی سرزمین را تضمین کند. سیمون قول داده بود تا زمانیکه آنها اقدامی خلاف مصالح ریورزلند انجام ندهند به هیچ یک از مردان بی سرزمین آسیبی نخواهد رسید. همچنین هر دو هزار نفر اعضا گروه به نزدیکی غار مالای منتقل خواهند شد و در آنجا شهری برای آنها تاسیس خواهند نمود. سه نفر از سرکردگان گروه برای هدایت و رهبری اعضا در مالای خواهند ماند و بازبی و یکی دیگر از رهبران گروه که فوبی نام داشت برای اثبات حسن نیت و همچین همکاری با دربار در کاخ نیزان خواهند ماند. البته بازبی همه اینها را منوط بر پذیرفتن این پیشنهاد توسط هر 5 سرکرده گروه می دانست. او به سیمون گفته بود حتی اگر هنوز اعضا گروه در غار مالای حضور داشته باشند ، به محض آنکه او با چنین پیشنهادی به آنجا بازگردد به وقیح ترین وضع ممکن کشته خواهد شد. سیمون نیز به بازبی گفته بود خودش برای مطرح کردن این پیشنهاد به همراه او خواهد رفت.
چند روز بعد سیمون و بازبی به همراه بیست نفر از افراد زبده ارتش به سمت غار مالای رهسپار شدند. طبق دستورالعملی که بازبی به افراد تدارکات جنگی ریورزلند داده بود بیست و دو ماسک برای مردان و بیست و دو ماسک برای اسبهای آنها ساخته شده بود. بازبی پیش بینی می کرد که با نزدیک شدن آنها به غار، یارانش از ترفند قدیمی یعنی گازهای سمی برای به هلاکت رساندن آنها استفاده نمایند. در نزدیک غار با علامت بازبی همه متوقف شدند. بازبی ماسک خود را بروی صورتش گذاشت و ماسک دیگر را بر روی پوزه اسبش قرار داد. بقیه افراد نیز از او پیروی نمودند. طبق پیش بینی بازبی، دیده بان آنها را دیده و خبر نزدیک شدنشان را گزارش داده و گازهای سمی در هوا منتشر گشته بود. در نزدیکی دهانه غار همگی از اسبهایشان پیاده شدند، چند تن از سربازان برای حفاظت از اسبها در بیرون غار ماندند، بازبی به همراه سیمون و بقیه سربازان وارد غار شدند. در فاصله ده متری از دهانه غار، نور چند مشعل قابل مشاهده بود. سیمون دستش را روی دسته شمشیرش قرار داده بود و با هر قدم که جلو می رفتند به دقت اطراف را برانداز می کرد. در جایی که مشعلها روشن بودند، فوبی که پیر دانای گروه بود به همراه هشت نفر دیگر از اعضا گروه ایستاده بودند. هیچ کدام از آنها مسلح نبودند. یکی از آنها با دیدن بازبی در کنار نظامیان ریورزلندی با نفرت و با صدای بلندی گفت: خائن ...سپس آب دهانش را جلوی پای او به زمین انداخت. سیمون گفت: ما برای گفتگو اینجا اومدیم. در بین شما فوبی کیه؟ بازبی به پیرمرد نگاهی انداخت و گفت: برادر ، باید حرف بزنیم، قضیه اونجوری نیست که به نظر میرسه، اونها پیشنهادات خوبی برای گروه ما دارن...فوبی و بازبی دو تن از سرکردگان گروه بودند که به نزدیکی پایتخت آمده بودند. سه نفر دیگر به همراه قسمت اصلی گروه در نزدیکی لامونی مانده بودند. در عین حال فوبی پیرترین رهبر گروه و مورد احترام تمامی اعضا بود. سیمون رو به فوبی گفت: می تونیم صحبت کنیم. فوبی چند قدم پیش آمد و به همراه بازبی و سیمون از غار خارج شدند. سیمون در حال گفتگو با فوبی بود که یکی از اعضا گروه که بیرون از غار پنهان شده بود به سرعت به سمت یکی از سربازان که برای محافظت از اسبها، نیزه به دست بیرون غار مانده بود یورش برد و در چشم بر هم زدنی او را خلع سلاح کرد. سپس نیزه را از فاصله ده پانزده متری به سمت سیمون پرتاب کرد. فوبی بلافاصله از سیمون دور شد ولی بازبی خود را بین نیزه و سیمون قرار داد و در حالیکه به نیزه در حال حرکت خیره شده بود دستانش را در حالیکه پنجه خود را به شکل نیم دایره از هم باز کرده بود جلوی سینه اش به هم نزدیک می کرد. با این کار سرعت نیزه در حالیکه به دور خود می چرخید آرام و آرام تر شد به طوری که وقتی به نزدیک بازبی رسیده بود مانند گیسو بافته شده زنان در هم تنیده شده و چند تکه از آن بر زمین افتاده بود. آخرین تکه آن در میان دستان بازبی بین زمین و هوا معلق ماند. بازبی دستانش را پایین آورد و آخرین تکه نیزه با سر و صدای زیادی به زمین افتاد.
هرچند شروع مذاکره با مشکلات زیادی روبرو شد اما ادامه مذاکره خوب پیش رفت. البته دلیل آن پیشنهادی بود که سیمون مطرح کرده بود. پیشنهاد سیمون فقط
دو گزینه داشت آنها یا می توانستند با ریورزلند همکاری کنند یا همه آنها کشته می شدند.