بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت چهل و هشتم
روز بعد دارک اسلو استار، پلین و جافری به همراه سواره نظام سنگین اسلحه و 700 نفر از شبه نظامیان تحت فرماندهی ولیعهد قلعه ی ساحلی بوگوتا را به سمت قلعه ی کارتاگنا ترک کردند، تصمیم آنها این بود که با تمام سرعت حرکت کنند که قبل از محاصره ی کامل قلعه بتوانند وارد شوند، به هر حال برای یک واحد عظیم سواره نظام گذشتن از خطوط محاصره هم ممکن بود ولی ترجیح دارک اسلو استار این بود که از درگیری های غیر متمرکز پرهیز نماید.
یک هفته ی بعد وقتی که برج های بلند قلعه ی کارتاگنا از دور نمایان شده بود، هنوز خبری از شروع عملیات محاصره نبود، چیزی که دارک اسلو استار و همراهانش می دیدند فقط دریای بی پایانی از مهاجرین بود که به سمت کارتاگنا و بعد از آن به سمت شمال در حرکت بودند، مردم خسته، غم زده و رنجوری که برخی از آنها از جنوبی ترین مناطق امپراتوری، فرسنگها راه را با مشقت زیاد پیموده بودند تا جان خود را نجات دهند.
برای مردمی که در طول ماه ها چیزی از ارتش اکسیموس بجز واحد ها متفرق و در حال عقب نشینی ندیده بودند، رویت دو سوم از پیاده نظام سنگین اسلحه در آرایش، نظم و تسلیحات کامل به همراه فرزندان پادشاه شبیه دیدن طلوع خورشید بعد از یک شب تاریک قطبی بود!
تجمع مردم آواره در اطراف کارتاگنا در کنار نفرت تلمبار شده ناشی از تحقیر عقب نشینی و شکست پی در پی و دیده شدن سواره نظام ارتش باعث شده بود که میزان نام نویسی داوطلبین برای شرکت در جنگ، حتی از ظرفیت آموزش و تسلیح کمپ های بسیار سریع تحت تاثیر کتیبه نیز فزونی یابد.
همه ی اینها در کنار ابهت دیوارهای حدید التاسیس کارتاگنا بعوان بزرگترین قلعه ی دنیای شناخته شده باعث بروز دلگرمی بزرگ و سراسری در میان مردم و ارتش شده بود ولی در ذهن دارک اسلو استار سایه رعب و وحشت ناشی از خیانتی که منجر به سقوط پالویرا شده بود اجازه ی هیچ خوشبینیی نمی داد!
در روز بعد دارک اسلو استار و همراهانش به قلعه رسیده و به سرعت جلسه ی اضطراری کانسیل برگزار شد.
برای اولین بار شاه با لباس کامل نظامی در جلسه حاضر شده بود،
اول از همه گریگور فرمانده اطلاعات ارتش که به عنوان مهمان در جلسه حاضر بود از تحقیقات جدید در مورد سقوط پالویرا که همه بر خیانت لونل و یارانش متمرکز بود گزارشی ارایه کرد شامل شهادت سربازانی که دیده بودند لونل سر یک سرباز را قطع نموده و با توسل به زور درب غربی پالویرا را گشوده است و چند شهادت دیگر در مورد کارهایی که لونل در آخرین ساعات آن شب انجام داده بود و سپس ارایه گزارشی که نشان می داد لونل و تمام افرادش بعد از نزدیک به 15 روز بازجویی سنگین حتی یک کلمه حرفی که به تحقیقات کمک کند به زبان نیاورده بودند!
سپس سرجان پیش بینی کرد که تا هفته ی آینده احتمالا کشتی های نیروی دریایی دومین نیروی بازگشته از شرق بعلاوه واحدهای کمکی جدید آرگون و اولین سربازان مستعمراتی اکسیموس را در پایتخت پیاده خواهند نمود و بعد از آن بین 10 روز تا دو هفته زمان لازم است که این نیروها در آرایش جنگی به کارتاگنا برسند و همچنین گزارش داد که 15 هزار نفر از ارتش مرکزی و مدافعین قلعه ی کارتاگو که تحت فرماندهی پلین قرار داشتند در آمادگی کامل به صف مدافعان قلعه پیوسته اند.
سپس پلین گزارش کاملی از شمشیرهای مورد استفاده ارتش سیلورپاین به همراه نمونه هایی از آن ارایه کرد.
دارک اسلو استار بعد از گزارش پلین از جای خود در سمت راست امپراتور بلند شد و با لحن کاملا مطمئنی همه ی اعضای کانسیل و مهمانان را مخاطب قرار داد و گفت:
- در تمام راه به سمت دریاچه ی قو به چگونگی سقوط یک شبه ی پالویرا و سایه ی شوم خیانت و تایرل و هزاران مورد دیگر می اندیشیدم تا در قلعه بوگوتا چیزی شنیدم که مانند نوری ذهن من را روشن کرد!
اجازه دهید یافته ام را بیان کنم، سپس به جافری که در سکوت نشسته بود اشاره کرد و گفت: چیزی که در سرزمین کولینزها در اسارت شنیده ای را تکرار کن:
جافری که به نظر موذب می رسید بلند شد و گفت:
- یکشب شنیدم که 2 نفر از سران کولینز با هم صحبت می کردند و یکی از آنها گفت که گودریان از راز معبد پلیسوس! باخبر است!، من یک جنوبی هستم، جنوبی ها در مورد پلیسوس و تصرف ذهن داستان هایی شنیده اند.
همهمه ای سالن را فرا گرفت.
شاه گفت: لعنت! حدس زده بودم ولی نمی خواستم باور کنم! تمام مظنونین پالویرا را آزاد کنید و کاهنین و استاد اعظم کارتاگنا رو فورا احضار کنید.
بایلان رییس سنا که یک جنوبی اصیل بود با تعجب گفت: ما پلیسوس را افسانه می انگاشتیم! اگر گودریان واقعا به این راز واقف شده باشد وای بر ما که دیگر با نیروی ارتش نمی توان با آن مبارزه کرد!
...
در قلعه ی سانتا مارتا کار برای جانی بایلان که در محاصره بود و از کیفیت نیروی محاصره بی اطلاع بود هر روز سخت تر می شد، در هفته ی گذشته تعداد پیک هایی که از طریق پرنده ها دریافت می کرد بسیار کمتر بود و در پیام های دریافتی تناقضاتی دیده می شد!
برخی از پیام ها بر ادامه ی مقاومت در مقابل محاصره تاکید کرده بود و برخی دیگر دستور داده بودند که برای جلوگیری از خون ریزی بیشتر فورا تسلیم شوند، برخی به فرار شاه و نابودی ارتش شرقی در دریا اشاره می کرد و برخی به بازگشت قریب الوقوع ارتش از شرق و پیروزی در بوگوتا!
جانی هر روز چندین پیام به پایتخت ارسال و درخواست می کرد که پاسخ را با مهر پدرش، لزد بایلان رییس سنا دریافت کند ولی این درخواست ها همچنان بی پاسخ بود.
...
خانواده ی کشاورزی که زن سرباز زخمی را پیدا کرده بودند، تمام تلاش خود را برای حفظ جانش بکار بستند، زن کشاورز فورا متوجه شد که لباس ها خیلی بزرگتر از بدن زن هستند و همچنین سن و سال و دستان ظریف زن نشان می دهد که او نمی توانسته یک سرباز ساده ی نگهبان باشد ولی برای حفاظت از جان زن زخمی چیزی در این رابطه به شوهرش نگفت، از شب بعد تب بدن رنجور و ضعیف زن ناشناس را فراگرفت و زن کشاورز بمدت 5 شب متوالی تا صبح بر بالین ناشناس نشست تا تبش را کنترل کند، روز ششم بلاخره زن ناشناس چشمانش را گشود! ابتدا کلماتی گفت که زن کشاورز چیزی از آن متوجه نشد! بعد چشمانش را بست و اینبار به زبان اکسیموسی پرسید که من کجا هستم و شما کی هستید؟