بی آغاز بی پایان
فصل سوم آخرین کتیبه، قسمت چهاردهم
یک هفته پس از مراسم رسمی ازدواج ملکه، نامه محرمانه لرد کلاود از پایتخت اکسیموس به کاخ نیزان رسید. نامه حاوی اطلاعاتی بود که ذهن ملکه را به شدت پریشان نموده بود. کلاود از او خواسته بود تا از شرکت در این جنگ حذر نماید و تاکید کرده بود طبق اطلاعاتی که از یک منبع موثق به دست آورده، شکست هر ارتشی در مقابل اکسیموس ها تضمین شده است. ضمنا جزییات نحوه افزایش ارتش اکسیموس در جوار جادوی کتیبه را فاش نموده بود. همان روز نامه جهت بررسی به ماین فاست فرستاه شد. ماین فاست مجموعه ای از چند ساختمان در قسمت قدیمی بارادلند بود که مرکز فرماندهی استادان محسوب می شد. آنجا جایی بود که استادان گردهمایی تشکیل می دادند ، مطالعه می کردند و اعضای جدید را آموزش می دادند. استادان زیادی در آنجا به مطالعه متون قدیمی، رمز نویسی و رمزگشایی می پرداختند و تمامی نفرات بلندپایه دربار رمز نویسی را زیر نظر یکی از این اساتید آموخته بودند.
چند روز پر التهاب از دریافت اطلاعاتی که توسط کلاود به دست آمده بود می گذشت، در این چند روز فقط شاردل و سیمون از محتوای نامه باخبر بودند. ملکه نمی خواست با چنین خبری فرماندهان ارتشش را روانه جنگ کند، از سوی دیگر اگر آن اطلاعات صحت داشت شاید لازم بود برای بقای سرزمینش از مداخله در آن جنگ بپرهیزد. طبق برنامه ریزی قبلی قرار بود تا چند روز دیگر چندی از فرماندهان ارتش که برای شرکت در مراسم ازدواج ملکه در پایتخت مانده بودند به همراه سپاهی که به زودی از گوژان می رسید به سمت ایفان و سپس صحرای ساهارا حرکت کنند. در آن صبح گرم تابستانی شاردل برای دریافت نتیجه به دست آمده توسط استادان قابل اعتمادش، سیمون را به ماین فاست فرستاده بود. حوالی ظهر ملکه در تالار سپید منتظر سیمون بود. سیمون وارد شد و پس از تعظیم جلوتر آمد و گفت: بانوی من، حقیقی بودن نامه توسط استادان ماین فاست تایید شده، من با چند تایی از استادان بزرگ صحبت کردم، خط به خط نامه توسط شخصِ لرد کلاود نوشته شده و تمام اَشکال رمز به دقت ترسیم شده، هیچ علامت اضافه ای که نشون بده لرد کلاود وقتِ نوشتن نامه تحت فشار بوده رویت نشده. اما در مورد نحوه کارکرد کتیبه ها اساتید هم عقیده نبودند. بعضی از اساتید معتقد بودند که اطلاعات در مورد تعداد نفرات ارتش غلوآمیز هست. بعضی هم می گفتن نیروی جادویی قابل پیش بینی نیست و هرچیزی ممکنه.
سیمون برای اولین بار می دید ملکه مستاصل به نظر می رسد. دیدن شاردل در چنین شرایطی سیمون را به هم ریخته بود، اما سعی می کرد ظاهرش را خونسرد نگاه دارد و همچنان در سکوت ایستاده بود تا به ملکه شاردل مجال تفکر دهد. شاردل در حالیکه یاس و نگرانی بر نگاهش سایه افکنده بود به سیمون نگاه کرد و گفت: تو فکر می کنی باید چیکار کنم؟
سیمون گفت: بانوی من در صورتیکه اطلاعات مخابره شده صحت داشته باشه و در مقابل دزرتلند دویست هزار سرباز اکسیموسی صف آرایی کرده باشن و با نرخ سرسام آوری این عدد در حال رشد باشه، شکست دزرتلندیها قطعیه و بعد از اون نوبت ماست. اگه الان در کنار دزرتلند بایستیم ممکنه بتونیم اکسیموسها رو متوقف کنیم یا شاید حتی کتیبه ها رو به دست بیاریم یا به هر نحوی اون جادو رو متوقف کنیم. ترک کردن میدان جنگ در حال حاضر به صلاح به نظر نمی رسه بانوی من...
شاردل از روی صندلیش بلند شد و در حالیکه در تالار بزرگ قدم میزد به فکر فرو رفت. سپس به سیمون رو کرد و گفت: من به اون پیرمرد فوبی اعتماد ندارم اما بازبی جوون باهوشیه، ازت می خوام قبل از رفتن باهاش صحبت کنی ...
طبق فرمان ملکه شهرک کوچکی برای سکونت مردان بی سرزمین در نزدیکی غار مالای در حال ساخته شدن بود. تمام اعضا این گروه از لامونی به آنجا نقل مکان کرده بودند و قرار بود تا تکمیل شهرک اورشایم در چادرهایی که ملکه شاردل در اختیارشان قرار داده بود سکنی گزینند. اورشایم در زبان قدیم ریورزلندی به معنای وعده داده شده بود. شاردل می خواست تا با این نامگذاری یادآوری کند که یک مارگون همیشه به عهدش وفادار خواهد ماند. البته این عهد سوی دیگری نیز داشت، شاردل خواسته بود تا هرگاه ریورزلند به کمک مردان بی سرزمین نیاز داشت آنها بی هیچ پیش شرطی اوامر او را اطاعت کنند. سیمون به همراه بازبی و فوبی به اورشایم رفته بود تا بر روند پیشرفت ساخت و ساز نظارت نمایند. فوبی از اینکه برادران هم پیمانش را پس از مدتها می دید بسیار خوشحال به نظر می رسید. چند تایی از آنها که جوانتر بودند با دیدن فوبی به سمتش شتافتند و او را در آغوش گرفتند. اما برخورد تمامی اعضا گروه با بازبی جور دیگری بود. حرکت بازبی برای نجات جان سیمون دهان به دهان نقل شده بود و همه می دانستند اوست که باعث شده همه آنها محکوم به ماندن در ریورزلند شوند. همکاری با یک فرمانروا برای تمامی مردان بی سرزمین یک ننگ محسوب می شد. ننگی که بازبی به جان خریده بود. پس از بازدید از اورشایم وقتی به کاخ نیزان بازگشتند، سیمون فوبی را مرخص کرد اما از بازبی خواست تا با او به اتاق کارش برود. پس از آنکه گلویی با شرابِ سرخ رنگِ انگور تر کردند سیمون گفت: همونطور که دیدی بانوی من ملکه شاردل به عهد خودش عمل کرده و به زودی تمام یارانت می تونن یک زندگی عادی و راحت رو شروع کنن. حالا نوبت توءه که دِینت به ملکه رو بپردازی...تو جوون خودت و تمام برادرانت رو مدیون بانو ملکه هستی...سیمون مکثی کرد، دستی بر ریش کم پشت خود کشید و سپس ادامه داد: طبق اطلاعاتی که به دست آوردیم اکسیموسها از جادو در جنگ علیه دزرتلندیها استفاده می کنن. جادوی کتیبه ها... بازبی در حالیکه چشمانش از فرط هیجان می درخشید گفت: از وقتی به خاطر میارم کتیبه ها رویایی بودن که شبها با فکر کردن بهشون به خواب رفتم و صبحها با انگیزه به دست آوردنشون از خواب بیدار شدم...اما لرد سیمون جادوی کتیبه ها یک جادوی باستانی، پیچیده و اصیله و درسته که تمام عمرم رو وقف یاد گرفتن جادو کردم اما تا به حال با جادویی به این قدرت روبرو نشدم. واقعا قدرت این جادو غیرقابل پیش بینیه. در یک دست نوشته ی عهد قدیم در مورد کتیبه ها نوشته شده، جادوی سپیدی که روزی سیاه خواهد شد. اما چطور یک جادوی سپید کارآمد به یک جادوی سیاهِ غیرقابل کنترل و ویرانگر بدل میشه، این چیزیه که هیچکدوم از ما نمی دونیم...سیمون گفت:ما می خوایم اون کتیبه ها رو تصاحب کنیم.بازبی در پاسخ گفت: من تمام تلاشم رو برای دست پیدا کردن به کتیبه انجام خواهم داد. سیمون جرعه دیگری شراب نوشید و گفت: و بعد از تصاحبش؟ بازبی خندید و جواب داد: کتیبه در اختیار شما خواهد بود....سیمون با سر تایید کرد و زیر لب آرام گفت: درسته.....سپس دوباره گیلاسش را پر کرد و گفت: از میان مردانت گروهی انتخاب کن، گروه شما هم در این جنگ ما رو همراهی خواهد کرد.