بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت بیست و پنجم
لئونارد پودین توانسته بود لباس اکسیموس ها را تهیه و بر تن کند. او سعی میکرد با پارچه ای صورتش را پوشانده و در زمانهایی که مجبور به سخن گفتن میشد، خودش را مریض احوال نشان میداد و با جملات کوتاه پاسخ میگفت. او مستقیما به سمت پالویرا حرکت کرد و زمان زیادی را در کافه ها میگذراند. خودش را یک دو رگه معرفی میکرد که کودکیش در دزرتلند گذشته و چند سالیست به اکسیموس آمده است. بعد از گذشت چند روز در کافه ها و مهمان خانه ها، برای او حتی در پالویرای تقریبا خالی از سکنه سخت نبود که دریابد لونل، لرد بزرگ شهر از بدنامی نجات پیدا کرده و به عنوان فرمانده نیروی دریایی اکسیموس انتخاب شده است. چند روزی از حضور لئونارد در پالویرا می گذشت که خبر حضور عنقریب لونل در مونتارین در شهر منتشر گردید و زبان به زبان می گشت. مردم می گفتند: لونل با هدف بازدید از بنادر نظامی به زودی رهسپار مونتارین خواهد شد. پودین همان روز کوله بارش را بست و راهی مونتارین شد.
...
در دزرتلند اصرارهای شدید شارلی نیز نمی توانست رییس گارد را متقاعد کند تا جان شارلی و همچنین خود و خانواده ش را در خطر قرار دهد. اما شارلی که مصمم بود با اسپارک دیدار کرده و وارد قمار بازپس گیری قدرت شود نیز گوشش بدهکار نبود و اینبار جدا خودش را از کالسکه بیرون پرت کرد و با قدم های محکم شروع به حرکت کرد. فرمانده محافظان که نمیتوانست او را با توصل به زور متوقف کند، چاره ای جز پذیرفتن خواست او ندید و همزمان که مسیر حرکت را به سمت ماستران تغییر میداد به یکی از افرادش دستور داد که با سرعت به پایتخت برگردد و با توضیح واقعه درخواست فوری نیروی کمکی کند که در راه با قدرت بیشتری از شارلی محافظ کنند.
...
لیندا کارمونسالی، دختر کماندار شجاع که در جنگ اخیر در حالی که در مجموع شکست خورده بودند توانسته بود به خوبی در دفاع موفق باشد و احترام بیشتر هم رزمهایش را به دست آورده بود، فکرش به شدت مشغول لئونارد پودین و دختر همراهش شده بود.
او توانست بلاخره در یکی از توقفگاههایشان محافظان زندانی را متقاعد کند که بگذارند چند دقیقه ای با دختر زندانی صحبت کند.
لیندا : اسمت چیه؟
روسپی : روسپی! اسمم روسپیه و یادم نمیاد کی این اسمو روم گذاشته و از هم صحبتی با تو هم اصلا خوشحال نیستم.
لیندا : پودین یکی از مستعدترین جنگجوهای ما بود. ضربه ت رو بهش زدی! نابودش کردی. بی صبرانه منتظر روز اعدامت هستم.
روسپی : من کسیو نابود نکردم. اگه اون زنده ست و تونسته تا اینجا بیاد، بخاطر کمک من بوده. اینکه شما با اون چه رفتاری داشتید به من مربوط نمیشه.
لیندا : تو با اون چقدر در ارتباط بودی؟ چقدر میشناسیش؟
روسپی: من فقط اسمم این نیست دختر جوون! به هر حال زیاد نمیشناسمش. ولی اگه بتونی کاری کنی که سرم بالای دار نره، کسایی رو میشناسم که بتونن کمک کنن که دوباره پیداش کنی.
...
در همان منطقه و در جلسه فرماندهی اخبار گیج کننده ای شنیده میشد. ارتش اکسیموس با سرعت بالایی خودش را به عقبه ارتش دزرتلند رسانده بود و گه گاه درگیریهای پراکنده ای نیز اتفاق می افتاد. مهمتر آنکه به نظر میرسید که تعداد نیروهای اکسیموس تقریبا برابر با قبل از ضد حمله ست و هیچ کاهشی در تعداد آنها مشهود نبود.
نیکلاس خطاب به آندریاس گفت : چطور چنین چیزی ممکنه؟ چطور ممکنه که اونا بخش به این بزرگی از ارتششون رو به عنوان ذخیره حفظ کرده باشن؟ ارتش بسیار بزرگیه.
برنارد گفت : اگه یه کلک باشه چی؟ ممکنه از رقص پرچم استفاده کرده باشن؟
آندریاس گفت : به نظر اینطور نمیاد. همه دیدبانهای ما متفق القول هستن که ارتش واقعیه. در ثانی در میدان جنگ هیچوقت نمیشه نیمه پر لیوان رو دید. این فرض کشنده ای هست.
نیکلاس ادامه داد : با این اوضاع ما نمیتونیم بدون درگیری خودمون رو به مرز برسونیم.
آندریاس : بله درگیری حتمیه. پس بهترین راه اینکه که خود ما شروع کننده باشیم. نیروهای ما در حمله بهتر عمل میکنن. بهترین راه حمله برق آسا با اسب هاست. اسب های ما خیلی سریع هستن و نیروی سواره اکسیموس هم ضربه سختی خورده. میتونیم با غافل گیری دوباره ضربه سنگینی به پیاده نظام اکسیموس بزنیم.
برنارد : اما اگه توی تله بیفتیم هنوز با مرز فاصله زیادی داریم. دیگه کمکی از کسی ساخته نیست. من فکر میکنم که باید کمین بذاریم. ریسک استفاده مجدد از غافل گیری خیلی خطرناکه.
نیکلاس : ولی ما چاره ای نداریم. اگه اونها به طور کامل به ما برسن و بتونن حمله منظمی رو طراحی کنن، کار زیادی از ما بر نمیاد.
آندریاس : درسته. برنارد ما در یک حمله غافلگیرانه به سپاه دشمن میزنیم. از همین لحظه خیلی مهمه که تو تا میتونی با پیاده نظام از اینجا فاصله بگیری. ما ضربه رو وارد میکنیم و دوباره به شما میپیوندیم. بدون استراحت، بدون توقف، با بیشترین سرعت به سمت مرز برو.
برنارد و پیاده نظام به حرکتشان ادامه داده و سواره نظام دزرتلند با حفظ ظاهر به عنوان یک ارتش کامل، هنگام غروب کمپ موقت را ایجاد کرد.
سپس جزییات عملیات را بررسی کردند و به فرماندهان سواره نظام برای حمله در سحرگاه دستور آماده باش دادند.
در سمت مقابل سرجان در کنار ماسارو و دراک اسلو، تحرکات دزرتلند را با دقت بررسی میکردند. به دلیل نزدیکی دو ارتش حتی تحرکات قبل از سحرگاه سواره نظام دزرتلند از چشم فرماندهان اکسیموس مخفی نماند. به همین دلیل آنها توانستند قبل از رسیدن سواره نظام سریع دزرتلند تا حد زیادی حالت تدافعی خود را شکل بدهند.
هنگاهی که سواره نظام دزرتلند با حضور آندریاس و نیکلاس به ارتش منظم اکسیموس رسید، سعی کرد با تغییر جهت سریع، آرایش نیروهای اکسیموس رو به هم بزند که تا حدی درین کار موفق بودند و توانستند از زاویه بهتری به دیوار دفاعی پیاده نظام اکسیموس برسند و کشتار شروع شد. سرعت سواره نظام اینقدر بالا بود که کماندارها عملا از جریان جنگ حذف شدند و به راحتی توانستند بیش از 1000 سرباز اکسیموس را قلع و قمع کنند. اما خیلی زود ارتش دزرتلند شوکه شد. سواره نظام سنگین اسلحه اکسیموس نیز بسیار بزرگتر از براوردها و کاملا آماده بود و به سرعت به میدان نبرد رسید. با رسیدن آنها ورق برگشت و عرصه بر سواره نظام دزرتلند تنگ شد.
آندریاس و نیکلاس در حالی که بی مهابا میجنگیدند به هم نزدیک شدند.
آندریاس : چطور چنین چیزی ممکنه؟! تعداد اسبهاشون واقعا زیاده!
نیکلاس : غیرممکنه. توی بد اوضاعی گیر کردیم. این را گفت و شمشیرش را در چشم سرباز سواره ای فرو کرد که از پشت به آندریاس نزدیک میشد.
آندریاس : باید پراکنده بشیم. ورگرنه به زودی نابود میشیم.
نیکلاس : نمیتونیم پراکنده بشیم سرورم. درین صورت آنها به سرعت به پیاده نظام ما میرسند و نابودش میکنن. اونوقت ما توی کشورشون گیر میفتیم و نابودی کامل حتمیه. باید با زاویه عقب نشینی کنیم تا به نزدیکی پیاده نظام برسیم.
در همین چند ساعت درگیری تعداد کشته های دزرتلند از 2000 سواره نظام فراتر میرفت. با سختی فراوان آندریاس و نیکلاس ارتششان را متمرکز کرده و عقب نشینی را آغاز کردند. اما اینبار سواره نظام اکسیموس نیز در پی آنها می آمد و شرایط مرگ و زندگی برای کل ارتش دزرتلند ایجاد شده بود.
نیکلاس گفت : اشتباه بزرگی کردیم که پیاده نظام رو فراری دادیم.
آندریاس در حالی که با خشم و سرعت زیاد میتاخت فریاد زد : در حال حاضر باید روی امکان های موجود تمرکز کنیم. دزرتلند امشب به پایان نخواهد رسید. این را در حالی میگفت که باور قلبی به حرفش نداشت.
کمتر از یک ساعت ازین تعقیب و گریز میگذشت که آنها با صحنه شوکه کننده ی دیگری مواجه شدند. پیاده نظام دزرتلند عقب نشینی نکرده بود و در آرایش دفاعی کامل منتظر آنها بود ...