خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۱۲   ۱۳۹۷/۸/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت سی و دوم

     

    سرجان در چادر فرماندهی نامه ای که شخص امپراتور بر آن مهر محرمانه زده بود را می خواند، بعد از تمام شدن سطرهای نامه نگاهش به افق دوخته شد، این اخبار می توانست نتایج پیچیده ای ببار آورد ولی تحلیل سیاسی این اخبار جزو مسوولیتهای او نبود، می بایست از این اخبار در خدمت جنگی که رهبری می کرد استفاده کند، فورا شخصا به سمت چادر فرماندهی سواره نظام براه افتاد .

    نگهبانان چادر لیوماسارو که از این اتفاق نامعمول در سلسله مراتب نظامی گیج شده بودند با دیدن سرجان بسرعت کنار کشیدند و سرجان در حالی که در افکار عمیقی غوطه ور بود بدون مکث وارد شد.

    لیو که با فرماندهان ارشد سواره نظام مشغول براورد خسارت ها و خسارت های احتمالی ارتش دزرتلند بود با دیدن سرجان در حالی که تعجب کرده و کمی نگران شده بود ایستاد و تعظیم کوتاهی کرد، سایرین هم همگی از پشت میز بلند شدند.

    سرجان که تازه متوجه جو چادر شده بود بدون تاخیر همه را مرخص کرد و ابتدای میز نشست و رو به لیو گفت: لیو ما نیازمند اطلاعات خانم اوپولن هستیم، چقدر می توانیم روی اینکه اطلاعات درستی به ما بدهد حساب کنیم؟

    لیو که بیشتر گیج شده بود در حالی که به چشمان سرجان خیره شده بود گفت: من به خانم اوپولن اعتماد کافی دارم ولی همانطور که واقف هستید اعتماد در شرایط جنگی کافی نیست!

    سرجان سری تکان داد و گفت: لیو در روزهای گذشته یک هیئت عالی رتبه از باسمون ها وارد سیلورپاین شده و فورا به حضور آکوییلا پذیرفته شده اند.

    لیو با عجله پرسید: یعنی فکر میکنید آکوییلا دوباره سیلورپاین را بر علیه ما وارد جنگ می کند؟

    سرجان بدون توجه به سوال لیو ادامه داد، من یک ایده جدید دارم، در واقع می خواهم با استفاده از این فرصت ماموریت شاهزاده پلین را عوض کنم، ماموریت جدید موثرتر و کم خطرتر خواهد بود به شرط آنکه اطلاعات درستی از خانم اوپولن دریافت کنیم.

    لیو سری تکان داد و گفت: من در مسیر صحبت با او می توانم تا اندازه ی زیادی حدس بزنم که اطلاعات قابل قبول هستند یا نه!

    سرجان گفت: فورا احظارش کن.

    کلارا که از شنیدن خبر دیدار آکوییلا با فرستادگان باسمونی از خشم کبود شده بود رو به سرجان گفت من از جنگ متنفر هستم ولی در این جنگ طرف شما نشسته ام.

    سپس در مورد میزان ارتباط احالی لیتور با امپراتور مخلوع و نفوذ خانواده اش در آن منطقه صحبت کرد و قبول کرد که نامه ای برای یک فرد قابل اعتماد در آن حوالی بفرستد و مانع از آن شود که اطلاعات مربوط به اتفاقات روزهای آتی فورا به مرکز مخابره گردد،آنگاه طبق دستور سرجان برای یک تدارکات پیچیده و محرمانه ی از چادر فرماندهی به سمت چادرهای تهیه لباس و پرچم ارتش حرکت کرد.

    پلین، جافری و جانی بایلان برای اجرای ماموریت خود به بوگوتا رسیده بودند و با به خدمت گرفتن کلیه افراد مستقر در بوگوتا شامل نگهبانان بوگوتا و سانتامارتا و افراد نیروی دریایی مستقر در دریاچه قو، آماده بودند که به سمت سانتامارتا برای ایجاد اخلال در بهم پیوستن دو ارتش دزرتلند و ریورزلند حرکت کنند، نامه ای مبنی بر توقف عملیات دریافت کردند، در آن نامه گفته شده بود که ماموریت جدید احتمالا فردا به آنها ابلاغ خواهد شد.

    روز بعد و روز بعد از آن در بی خبری گذشت و در حالی که کاسه ی صبر پلین کم کم در حال لب ریز شدن بود در روز سوم کاروان کوچکی از سواران تند رو که محموله های کوچکی را بر پشت اسبان حمل می کردند از راه رسیدند. محموله هایی پر از پرچم های باسمونی و 200 دست لباس جنگاوران باسمونی و تعداد کمتری پرچم ارتش سیلورپاین!

    به آنها دستور داده شده بود که در اولین فرصت و با رعایت اصل غافلگیری تمام امکانات دریایی بندر بوگوتا را بکار گرفته و به سمت بندر شمالی دزرتلند "نورگین" در ساحل جنوبی دریاچه قو حمله کرده و آنجا را با توجه به نقشه ی دقیق آن قلعه ی قدیمی که دریافت کرده بودند، تصرف کنند ولی نه در قامت ارتش اکسیموس، در قالب ارتش باسمونی و سیلورپاینی!

    سپس فورا نامه ای را که ممهور به مهری بود که برایشان فرستاده شده بود به والی های وگاماس و ماستران در دزرتلند بنویسند و با لحن تحکم آمیزی برای " ترسیم نقشه ی جدیدی از جهان شناخته شده" تقاضای ملاقات مستقیم با پادشاه گودریان و ملکه شاردل بنمایند.

    پلین، جافری و جانی بایلان در قلعه ی نورگین که به دلیل فشار زیادی که روی ارتش دزرتلند وجود داشت با نیرویی در حدود 1500 نفر محافظت می شد، کار مشکلی پیشرو نداشتند و مهمترین نکته ی این ماموریت این بود که نمی بایست حتی یک سرباز دزرتلندی از دام این محاصره بگریزد ...

    ...

    پادشاه هزار آفتاب وقتی که از تصمیم جنگی جدید سرجان مطلع شد تصمیم گرفت که با تصمیمات سیاسی از این اقدام به نحوی حمایت کند که نقشه هرچه بیشتر برای دشمنان باورپذیر شود.

    لذا فورا به بالین دستور داد برای عزیمت به سیلورپاین و دیدار فوری با آکوییلا آماده شود، طبق این دستور بالین می بایست با یک هیئت 50 نفره و با تشزیفات کامل به دربار آکوییلا رفته و با طرح موضوع کم اهمیت آزادسازی قریب الوقوع خاک اکسیوس و حمله به خاک دزرتلند برای نابودی کامل آن کشور به دوستی بین دو کشور تاکید کند و بدین وسیله خوراک لازم برای جاسوسان دزرتلندی و ریورزلندی بوجود بیاورد که ملاقات بلافاصله ی هیئت های بزرگ باسمونی و اکسیموس را به هم مربوط ارزیابی کرده و به کشورهای مطبوعشان اطلاع دهند.

    ...

    همزمان به دستور پادشاه ارتش کمکی آرگون و ارتش مستعمراتی به شش قسمت نقسیم شده و بصورت رژه با پرچم های برافراشته از مسیرهای نزدیک به هم به سمت ارتش اصلی روان شدند به نحوی که ضمن تهییج مردم، اطلاعات گسترده ای به کشورهای متخاصم مبنی بر گسیل نیروهای کمکی بسیار زیاد  به جنگ مخابره گردد، ضمنا بعد از دریافت خبر موضع گرفتن ارتش ریورزلند در قلعه وگاماس و تغییر جهت ارتش دزرتلند به آن قلعه تجهیزات دژکوب و محاصره به همراه نیروهای تازه تربیت شده اکسیموس که تحت تاثیر کتیبه با سرعت آماده می شدند نیز به سوی جبهه روان شده بود.

     

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۵/۸/۱۳۹۷   ۱۶:۳۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان