بی آغار، بی پایان
فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت سی و سوم
با اینکه دو روز از زمانی که ارتش دزرتلند به وگامانس رسیده بود میگذشت، هنوز نیروهای دو کشور نتوانسته بودند نظم و هماهنگی لازم را پیدا کنند. دو ارتش بزرگ در قلعه ای نه چندان بزرگ. البته قلعه وگامانس از مهمترین قلعه های مرزی سراسر دزرتلند بود اما با این حال امکان پذیرش ارتش بزرگ دو کشور را نداشت. به این منظور آندریاس دستور داده بود تا سواره نظام ارتش، در آماده باش نسبی خارج از قلعه اسکان بپذیرند.
جلسه شورای فرماندهی جنگ، هر روز به ریاست آندریاس برگزار میشد. همه او را به عنوان یکی از شجاع ترین و خردمندترین فرماندهان جنگ میشناختند، ولی به وضوح این روزها تحت تاثیر شکست آخرین عملیاتش قرار داشت و محتاط شده بود. همه اینها اما در سایه شوک حمله سه جانبه به شمال قرار داشت.
آندریاس : نیکلاس چیز جدیدی در مورد ارتش اکسیموس و روند حرکتش میدونیم؟
نیکلاس : به نظر میاد که اونها بعد از شوک آخر، همچنان محتاط حرکت میکنن. ولی به نظر میاد که دارن متمرکز میشن. هیچ نشونه ای از صدماتی که به ارتششون وارد میکنیم دیده نمیشه. نمیدونم این کتیبه های لعنتی دقیقا چیکار میکنن.
لابر : آندریاس، من خودمون رو برای حمله برق آسا آماده کرده بودیم. با چیزهایی که شما در مورد کتیبه ها میگید، به نظر میاد که هر چی زمان بگذره، به ضرر ماست. بخصوص که ممکنه حمله باسمن ها به مرزهای ریورزلند واقعا جدی باشه. با وجود حمله سه جانبه به شمال دزرتلند و رفت و آمدها در پایتخت سیلورپاین، فکر میکنم که معادلات به زودی به طور کامل تغییر خواهد کرد.
آندریاس : در مورد کتیبه حق با توئه. اما ما نمیتونیم ریسک چنین حمله ای رو قبول کنیم. اونم توی چنین شرایطی. اطلاعاتمون در مورد ضدحمله در شمال دزرتلند کافی نیست. نمیدونیم حجم نقش سیلورپاین و باسمن ها در چه حدیه. و از نتیجه مذاکرات سه جانبه شون در مرکز سیلورپاین خبر دست اولی نداریم. حمله به مرزهای ریورزلند هم به یک اندازه در اولویته. باید ارتباطش رو با حمله سه جانبه به شمال کشف کنیم. به اطلاعات بیشتر نیاز داریم. نمیتونیم قمار کنیم. ترس زیادی از ارتش سیلورپاین در حال حاضر وجود نداره و این اتحاد به نظر میاد فقط به دلیل مسایل جغرافیایی سه جانبه شده. اما اگه باسمن ها با تمام توان به این جنگ پیوسته باشن، ممکنه جغرافیای جدیدی بر منطقه حاکم بشه که تاثیرش تا قرن ها بر سرنوشت ملت ها ماندگار باشه.
آندریاس سپس نگاهی به سیمون انداخت و چند لحظه ای خیره به چشمانش نگاه کرد تا نظرش را بفهمد. سپس رو به برنارد کرد و گفت : وضعیت هماهنگی دو ارتش و شرایط دفاعی چطور پیش میره؟
برنارد : شرایط دفاع به خوبی پیش میره. هماهنگی دو ارتش هم زمانبر خواهد بود اما روندش آغاز شده. من با فابیوز شبانه روز در ارتباط هستیم. افکار اغلب سربازها بر حمله متمرکزه. اونا میگن حتی اگه حمله ای هم در کار باشه، ما نمیتونیم ارتش رو چند قسمت کنیم، پس در هر حال اولین انتخاب ما مواجهه با ارتش اکسیموس خواهد بود.
...
لئونارد پودین، ده روزی را در مونتارین گذرانده بود و توانست در شراطی که این منطقه هرگز درگیر جنگ نشده بود و در امنیت کامل به سر میبرد، به خوبی لونل و محل سکونت موقتش را زیر نظر بگیرد. شش نفر در محل سکونت نه چندان بزرگ او، شبانه روز نگهبانی میدادند. امکان رسیدن به لونل از طریق ورود به ساختمان بدون آگاه شدن نگهبانان وجود نداشت. چون لونل شبها در طبقه دوم ساختمان استراحت میکرد. او تصمیم گرفت که در حد فاصل گشت زنی نگهبانان که خیلی با جدیت کارشان را انجام نمیدادند، از دیوار دور ساختمان بالا برود و از پشت آن، خودش را به پنجره طبقه دوم برساند و لونل را بیهوش کرده و با خود ببرد. نقشه اش به خوبی پیش رفته بود اما درست زمانی که از پنجره خودش را به طبقه دوم رساند، یکی از نگهبانان برای کاری بالا آمده بود و پودین را که سعی کرده بود مخفی شود دید. البته لئونارد که زودتر او را دیده بود بدون مشکل سریع خودش را به سرباز رساند و گردنش را بی صدا شکست. ولی دیگر فرصت ریسک برای دزدین لونل را از دست رفته دید و به همین دلیل خودش را بالای سر او رساند و لبه چاقوی بزرگش را روی گردن لونل گذاشت و آهسته گفت : هیشششش! تو جونت رو مدیون این هستی که اکسیموس از وجود جادوگر باخبر شده. فکر کنم به خوبی ارزش فرار از مرگ رو درک کرده باشی. حالا اگه میخوای به زندگیت و خدمت به کشورت ادامه بدی، بی معطلی به من بگو که چطور باخبر شد؟
...
در پایتخت مسایل به شدت سخت و به هم گره خورده شده بود. مارتین لیدمن که خودش را در موضوع مرگ ولیعهد مقصر میدانست، سعی داشت به شکلی این مشکل را حل کند تا اشتباهش را جبران کرده باشد. ولی پیچیدگی این موضوع با حساسیتی سرنوشت ساز آمیخته بود. کشف ارتباط این قتل که در ابتدا طرح ربودن ملکه و ولیعهد بوده با حمله سه کشوری که گویا به تازگی هم پیمان شده بودند آنهم درست چند روز پس از نامه آکوییلا به گودریان در حالت عادی هم غیرممکن می نمود، چه امروز که هیچ اسیری از صحنه ربایش و قتل و یا ارتباط دیپلماتیکی با سه کشور دیگر وجود نداشت.
بنابرین پس از صحبت های طولانی با گودریان تصمیم گرفتند نیروهای ویژه آرتور را در کنار سربازان قلعه ماستران و نیروهای سالوادور و همه نیروهایی که از پایتخت برای کمک به شارلی به منطقه گسیل شده بودند را با سرعت به نورگین برسانند و با وجود حمایت نیروی دریایی، بیشترین اسیر را از این حمله کوچک بگیرند.
گودریان در مورد نامه دریافتی با مهر باسمن ها و درخواست ملاقات بسیار در شرایط بدی قرار گرفته بود که تصمیم گیری را مشکل میکرد.
مارتین : البته ما باید تصمیماتمون رو با ملکه شاردل هماهنگ کنیم. باید جواب یکسانی از دو ملت بشنون، اما همزمان باید با نیروهامون در باسمن هم ارتباط بگیریم.
رومل : و چطوری اینقدر وقت بخریم؟ اگر تاخیر کنیم ممکنه که جنگ شرایط کاملا متفاوتی به خودش بگیره. ممکنه لازم باشه که سناریوی جادوگر رو جلو بندازیم.
سپس مکثی کرد و در حالی که چاره دیگری نداشت گفت : مارتین با آرتور و اروین کاملا هماهنگ باش. بیشترین اطلاعات رو در کمترین زمان میخوام. ما باید تصمیم نهاییمون رو ظرف یک هفته به دست اونا برسونیم. زمان هماهنگی با ملکه شاردل رو هم ازین کم کن.
....
لیندا در حالی که بخشی از ذهنش که نگران لئونارد بود، نمیتوانست بی نظمی جنگی چنین بزرگ را تحمل کند، تنها امیدش به امکان ملاقات کوتاه هفته ای دوبار با روسپی متمرکز شده بود. آندریاس قبول کرده بود که اعدام روسپی را به عقب بیندازد.
روسپی : خوب ترسوها، میبینم که دارید پشت ارتش ریورزلند قایم میشید.
لیندا : مزخرف نگو. کشور شما اینقدر منفعت طلبه که برای فتح این قاره با دو تا کشور از قاره های دیگه همدست شده!
روسپی: اکسیموس؟ با دوتا؟ منظورت چیه؟
لیندا : باسمن ها هم علیه ما وارد جنگ شدن.
روسپی : هاهاها احمق ها، پس قراره شماها اینجوری منقرض بشید. دلم برای مردهای آفتاب سوخته و خشن تنگ میشه.
لیندا : فکر نکنم عمرت قد بده، مگه به من اطمینان بدی که واقعا برای نجات لئونارد از دستت کاری برمیاد.