خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۱۱   ۱۳۹۹/۸/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت نود و یکم



    لابر، سیمون، اسپارک و کارل اوپلن در حال بررسی فنی چگونگی لشکر کشی به سیلورپاین برای کشتن شینتا پسر تکاما بودند، لابر علاقمند بود که برای کاهش ریسک و همچنین کاهش تلفات، تمام چهل و پنج هزار نفر سواره نظام سنگین اسلحه ریورزلند و ده هزار نفر سواره نظام سیلورپاین را که بخوبی برای جنگیدن در جنگل های سردسیری تایگا در سیلورپاین آموزش دیده بودند با خود ببرند ولی سیمون و اسپارک با این ایده موافق نبودند.

    اسپارک گفت: ارسال چنین نیروی عظیمی برای درگیری با سی هزار پیاده خسته از جنگ و مسافرت دریایی طولانی واقع بینانه نیست و نتها مشکلات زیادی برای تامین مایحتاج آنها در سیلورپاین و یا بردن تدارکات از اینجا خواهند داشت بلکه اصل غافلگیری را هم از آنها سلب خواهد کرد.

    سیمون هم ضمن تایید نظر اسپارک گفت: از آنجایی که کاروان شینتا موضع گیری بخصوصی ندارد و در حال حرکت است، هدف ثابت و خطوط دفاعی قابل توجهی وجود نخواهد داشت که نیاز به دخالت چنین ارتش سواره نظام بزرگی احساس شود.

    کارل گفت: ما در دوران کودتای آکوییلا ماه ها در جنگل و با تعداد کم در حال شبیخون زدن به افراد آکوییلا بودیم و از آنجایی که جنگل های سیلورپاین خانه ی ماست شاید بتوانیم با نیروی کوچکتری شینتا را پیدا کرده و بکشیم.

    لابر گفت ولی اگر بتوانیم خودش و تمام سربازانش را بکشیم بنا به استراتژی جدیدی که سرجان پیشنهاد کرد، آنها را با یک تلفات قابل توجه روبرو کرده ایم.

    سیمون گفت: ولی اگر با همراه بردن یک ارتش سواره نظام بزرگ آنها را آگاه کنیم و هیچ وقت پیدایشان نکنیم با دستاورد هیچ روبرو خواهیم شد.

    اسپارک هم گفت که با حداکثر ارسال پنج هزار سواره نظام موافق است.

    لابر با تعجب پرسید: یعنی در صورت یک رویارویی کامل شکست بخوریم؟

    سیمون گفت من پانزده هزار نفر را پیشنهاد می کنم، پنج هزار نفر جلوتر و برای کشتن شینتا و ده هزار نفر برای پشتیبانی، جنگ تمام عیار و یا نابود کردن تمام سربازان باسمنی بعد از کشته شدن شینتا.

    لابر گفت این ایده ی بهتر و امیدوارکننده تری هست، موافقم.

    سایرین هم موافقت خود را با این ایده اعلام کردند.

    ...

    سرجان که به سرعت بعد از یک روز حرکت مخفیانه با کمترین محافظین خود را به پالویرا رسانده بود، به گرمی از طرف فرماندار پالویرا که حالا میزبان ارتش های باقیمانده از قاره ی شرقی بود و فرمانده لونل و فرمانده سیندنبرگ قرار گرفت.

    لونل: قربان از اینکه در این موقعیت حساس کمپ فرماندهی ارتش رو ترک کردید تعجب کردیم، حتما موضوع مهمی پیش آمده؟

    سیندنبرگ گفت: قربان من تابحال از نزدیک شما را ملاقات نکرده بودم، شما همیشه موثرترین دشمن در ذهن من بودید و امیدوارم حالا به عنوان متحد از چیزهایی که در مورد شما شنیدم در جهت حفظ قاره و سرزمین هامون استفاده کنیم.

    لرد گابریل فرماندار جدید پالویرا که حالا بجای لونل شهر را رهبری می کرد گفت: آیا تهاجمی متوجه پالویرا شده یا ما برای تهاجمی میزبان این مقدار از نیروی جنگی شده ایم؟

    سرجان گفت: نه من اینجا هستم که طرحی را برای نیروی دریایی مطرح کنم که کاملا محرمانه و شاید بی رحمانه باشد.

    نیروی دریایی اکسیموس امروز به مدد کتیبه هایی که میراث دارک اسلو استار بزرگ است و کمک تو لونل، بزرگترین ناوگان تمام قاره ها را در اختیار دارد، نیروی دریایی دزرتلند هم به لطف بلند پروازی ها و درایت تو سیندنبرگ جهش فوق العاده ای داشته است، امروز باید با هر چه که داریم و بدون توجه به تلفات، هر نوع نقل انتقال باسمن ها بین قاره ی قدیم یا قاره شرقی با این قاره را مختل کنیم حتی اگر تمامی کشتی هایمان را از دست بدهیم.

    هیچ نیروی تازه نفسی نباید به ارتش باسمن ها در قاره ی نوین اضافه شود.

    سیندنبرگ گفت:

    سر جان! ما حالا اکثریت قابل ملاحظه ای در دریا نسبت به باسمن ها داریم، می توانیم با حفظ تمرکز ناوگانمان، بندر به بندر به نیروهای باسمنی حمله کنیم و کمترین تلفات را دریافت کنیم، چرا باید کشتی ها را در پهنه ی دو اقیانوس و چندین دریا متفرق کنیم؟ در حالی که دسته های کوچک ما در این پهنه ی وسیع نمی توانند پیش بینی کنند که با چه مقدار کشتی باسمنی و در کجا روبرو می شوند؟

    سندنبرگ در حالی که به راجر پیرمرد همیشه مست اکسیموسی که در گوشه ی تالار کنار نقشه ها ایستاده بود اشاره می کرد افزود: من و فرمانده لونل در این چند هفته ی اخیر که از قاره ی شرقی بازگشته ایم، نقشه ی مفصلی برای نابودی تمام ناوگان و بنادر باسمن ها و متحدینشان طراحی کرده ایم با کمک این پیرمرد که تا بحال کسی را ندیده بودم که مثل او بر تمام دریاهای دنیا اشراف داشته باشد!

    سرجان پاسخ داد: بله ما می توانستیم ناوگان و ملوانان و سربازان دریایی خود را حفظ کنیم فقط اگر وقت بیشتری داشتیم، متاسفانه بزودی جنگ های جدی در قاره ی ما، سرنوشتمان را مشخص خواهد کرد و وقتی برای این عملیات شما باقی نخواهد ماند.

    راجر که حالا روی زانوهایش افتاده بود: با صدایی که سعی می کرد همچنان قابل درک باشد گفت:

    سرجان، سرجان بزرگ منم راجر دسپرانت از مونتارین، منو به یاد داری؟

    سرجان  که به طرف راجر رفته بود بازوان نحیفش را گرفت و در حالی که بلندش می کرد گفت: فکر کرده ای که من محرمانه ترین نقشه های نظامی چهار اقلیم را در حضور بیگانگانی که نمی شناسم مطرح می کنم؟ و او را در آغوشش فشرد، سپس گفت من پیر اکسیموس را نزد تو فرستادم که به سرزمین کولینز ها ببری .

    او امروز زنده نیست ولی ما سرزمین پدریش را حفظ خواهیم کرد راجر.

    راجر گفت ما می توانیم نقشه ی تو را عملی کنیم فقط برای فرماندهی ناوگان ریچارد را لازم دارم، ریچارد بارت.

    لونل گفت بله فرمان شما را اجرا خواهم کرد سرجان عزیز، نیروی دریایی بدون سرزمین هیچ ارزشی نخواهد داشت، ریچارد بارت را می شناسم، قبلا او را برای جنگ اعزام کرده ام، در زمانی که در جنگ بود دختر خردسالش از قحطی مرد ولی ذره ای از تعهدش به ارتش کم نشد.

    سیندنبرگ گفت: بله ما هم لحظه ای برای ضربه زدن به باسمن ها درنگ نخواهیم کرد و نه کشتی هایمان و نه خونمان در مقابل دفاع از این قاره ارزشی نخواهد داشت.

    ... 

    لابر و کارل حالا از مرز سیلورپاین گذشته بودند، دو هزار و پانصد سوار سیلورپاینی و همین تعداد سوار ریورزلندی آنها را همراهی می کرد در حالی که سعی می کردند کمترین اثری از آنها دیده شود.

    چندین مایل عقب تر فرانک لائودی از اشراف زاده های قلعه ی نایان در ریورزلند در راس یک نیروی ده هزار نفره سواره نظام بدنبال آنها و مترصد فرصتی برای مداخله بود.

    کارل افرادی را که زاده ی همان اطراف بودند را برای شناسایی فرستاد، به نظر می رسید که آنها در شمال لیتور با کاروان شینتا برخورد نمایند.

    ...

    جافری کابایان هم تصمیم گرفته بود برای سرعت عمل بیشتر با هزار نفر از سواران واکنش سریع اکسیموس و سه هزار نفر از سواره نظام سریع دزرتلند ابتدا به قلعه ی مرزی  پاپایان رفته و به همراه نیروهای حافظ آنجا به شابینیا در جنوب دزرتلند برود، آنجا هم نیروهای موجود در قلعه را به نیروهایش اضافه کرده و سپس برای پیدا کردن ملکه شاردل وارد سرزمین مرموز کولینزها شود.

    بعد از اینکه برای دریافت اجازه ی ملکه و تایید نقشه اش چادر فرماندهی اکسیموس را ترک کرد لیو ماسارو را دید که به او خیره شده بود.

    سری تکان داد و رو به لیو گفت: من فردا برای یافتن و نجات ملکه شاردل حرکت می کنم.

    لیو گفت: تو حالا فرمانده ی پیاده نظام اکسیموس هستی، اکسیموس ها همیشه با پیاده نظامشان شناخته شده اند، تو جانشین دارک اسلو استار فقید هستی، پیر وقتی برای برگرداندن تو به سرزمین کولینزها رفت بدون تو باز نگشت جافری. در هر لحظه خودت رو با اون مقایسه کن و بهترین تصمیمات رو بگیر.

    بعد ضربه ای به بازوی جافری زد و ادامه داد:

    این قاره با یا بدون ما پیروز خواهد شد ولی ما ضامن غرور و افتخار سرزمینمان هستیم.

    سپس یکدیگر را در آغوش گرفتند.

    ...

     

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان