خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۱۴   ۱۴۰۰/۷/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت صد و پنجم



    از جنوب و اطراف شهر ریورزلندی لامونی گزارش هایی از نیروهای تجسسی ارتش ارسال شده بود که نشان می داد گروه های نچندان بزرگی از باسمن ها که احتمالا گروه های شناسایی بودند در این مناطق فعال هستند و فقط یک گزارش اطلاع داده بود که اثرات حرکت یک ارتش عظیم در اطراف شهر برن مشاهده شده است، گزارش هایی هم دریافت شده بود که نشان می داد ارتش بزرگی از باسمن ها در جنوب غربی سواحل دریاچه قو در حال حرکت است.

    در آخرین نقطه مرزی دزرتلند رومل گودریان و جان گالیان که در چادری به تنهایی در حال صحبت بودند و سعی می کردند که از این گزارش ها موقعیت دقیق ارتش شمالی باسمن ها را حدس بزنند.

    رومل گفت: جان تو تمام عمر یک مرد جنگی بوده ای، چرا باسمن ها ارتش خود را در چنین محوطه ی وسیعی پخش کرده اند، اگر اینطور باشد شاید هرگز موفق به جمع آوری آن نشوند.

    جان گالیان پاسخ داد: این موضوع حقیقتا برای من هم عجیب و غیر قابل باور  است، با توجه به تجربه هایی که تا به امروز از باسمن ها فرا گرفته ایم قطع به یقین می توانم بگویم که آنها ارتش خود را پراکنده نکرده اند و احتمالا این یک فریب است.

    رومل با لحن متفکرانه ای گفت: ممکن است کشته شدن شینتا و نبود یک فرمانده مقتدر جایگزین باعث حرج و مرچ در ارتش شمالی آنها شده باشد!

    وی ادامه داد: گزارش ها از شمال و جنوب نشان می دهد که سربازان باسمنی از هر دو جهت کاملا به دره ی ایفان نزدیک هستند، پس با این حساب شابد بهتر باشد که ما اصلا وارد این دره نشویم.

    جان گفت: من فکر می کنم که نقشه ی آنها همین باشد که ما در ورود به دره تعلل کنیم تا بتوانند به راحتی به سمت جنوب رفته و به ارتش حنوبی بپیوندند، اگر ما بتوانیم با سرعت از دره عبور کنیم ضمن قطع مسیر آنها، دشت وسیع باراد در مجاورت قلعه بارادلند را برای آرایش گرفتن خواهیم داشت که بهترین حالت برای ماست.

    رومل گفت چطور می توانیم به سرعت از دره عبور کنیم؟ با این حساب فابیوز با سواره نظام سنگین اسلحه نباید بعنوان پیش قراول وارد شود، نظر من این است که آکوییلا با ارتش سیلورپاین که مجهز به شمشیرهای کوتاه کاستدی هستند اول وارد شوند، آنها در صورتی که مورد شبیخون قرار بگیرند توان دفاع بیشتری دارند تا ما بتوانیم بهترین ضد حمله را تدارک ببینیم،

    جان گفت: کاملا موافقم، نیمی از کمانداران را بالای دره متمرکز میکنیم، سواره نظام سبک شما را در موقعیت حمایتی از کمانداران در دو طرف دره مستقر می کنیم و نیم دیگر کمانداران را با ارتش حرکت می دهیم.

    بخش بزرگی از پیاده نطام اکسیموس را که بهتر قادر به حفظ نظم در حرکت هستند را به عنوان عقبه ی ارتش قرار می دهم.

    دو روز بعد در دهانه ی دره ی ایفان، آکوییلا در پیشانی ارتش متحد جای فابیوز را گرفته بود، قبل از اینکه شیپورهای حرکت نواخته شود رو به سرجان گفت: اینجا دقیقا جایی هست که ما نمی توانیم از برتری عددی ارتش متحد استفاده کنیم، به نظر من حمله ی باسمن ها حتمی خواهد بود.

    سرجان پاسخ داد من هم وجود این مزیت برای باسمن ها را درک می کنم آکوییلا ولی بیش از 300 نیروی شناسایی به دو سوی دره ارسال کردم، هنوز کوچکترین نشانه ای از حضور دشمن پیدا نشده و این حالا بیشتر باعث نگرانی من است.

    سرجان ادامه داد: اگر شبیخون دشمن شروع شد در آرایش متراکم دفاعی قرار بگیرید تا نیروهای کمکی به شما برسند، به هیچ وجه نباید درگیر تعقیب دشمن یا جنگ و گریز باشیم.

    آکوییلا گفت: سالهاست که با باسمن ها در ارتباط نزدیک بودم، اگر حمله کنند هدفشون نابودی کامل ماست و در غیر اینصورت حمله نخواهند کرد، همه یا هیچ اساس باور اونهاست.

    سرجان در حالی که به فکر فرو رفته بود به علامت احترام کمی سرش را خم کرد و از آکوییلا جدا شد.

    ارتش سیلورپاین حرکت خودش را به داخل دره شروع کرده بود، اسپارک که هنوز دلش نمی خواست با آکوییلا همراه شود مسئولیت عقبه ی نیروهای سیلورپاین را پذیرفته بود با اشاره ی سر از کیه درو خواست به سمت عقب بازگردند.

    سرجان مستقیما به سمت جایی رفت که ملکه پلین در حال آماده شدن برای حرکت بود، پلین فورا حالت درهم و نگران سرجان را تشخیص داد و پرسید؟

    اخبار جدیدی دریافت کرده ایم؟ 

    سرجان در حالی که خیره به ملکه نگاه می کرد گفت: نه! ما نباید به سمت ریورزلند حرکت می کردیم، این یک تصمیم اشتباه بود ولی برای اصلاح آن دیگر زمانی نداریم!

    پلین که هرگز چنین اضطرابی را در جان گالیان ندیده بود نه در محاصره پالویرا و کارتاگنا و نه حتی در شب مرگ برادرش، تکان شدیدی خورد.

    به سمت جان رفت و بازویش را گرفت و پرسید: چه چیزی در انتظار ماست؟

    در حالی که جان گالیان چشمانش را به سمت افقی که ارتش به سوی آن می رفت دوخته بود، گفت: یک جنگ بی امان ملکه پلین، جنگی که از قبل می دانستیم چیزی از ما باقی نخواهد گذاشت اما امیدوار بودیم که قاره و مردمش را نجات دهد ولی هر تصمیم اشتباه و هر تزلزل ما به راحتی می تواند حتی همین دستاورد را هم به باد دهد.

    بعد با نگاهی که پلین به وضوح می شناخت و با لحنی متفاوت رو به پلین گفت: ملکه پلین، دخترم وقتی که جنگ درگرفت در هر لحظه من و تمامی ارتشمان در کنار تو خواهیم بود ولی تو فقط و فقط به سرزمین اجدادیمان و مردمت که سالها در رنج و عذاب هستند فکر کن.

    پلین که متوجه وضعیت شده بود پرسید؟ ما کی حرکت می کنیم؟

    جان گفت: ملکه شما بعد از سواره نظام سنگین اسلحه همراه با پیاده نظام در آخر ارتش حرکت میکنید احتمالا فردا قبل از سپیده دم ولی من در کنار پادشاه گودریان و سواره نظام سبک اسلحه ی دزرتلند بعنوان اولین پاسخ دهنده به حمله ی باسمن ها موضع خواهم گرفت، کمی دور تر از ارتش اصلی.

    پلین نفس عمیقی کشید و گفت: بسیارخوب، پس من امشب مرغ دانا را فرا خواهم خواند.

    در نیمه های شب ملکه پلین که توسط فرمانده دینو پروسا، سر سالوادر و جمعی از بهترین سربازان واکنش سریع اکسیموس اسکورت می شد از محل استقرار ارتش خارج شد و در تاریکی شب به سمت تپه ی بزرگی رفت که برای فراخوانی مرغ دانا انتخاب کرده بود.

    مه غلیظ جنگل با نور مهتاب منظره ی رعب آوری ایجاد کرده بود.

    پلین وقتی که به قدر کافی به تپه نزدیک شدند به همراهانش دستور توقف داد و بعد در دل تاریکی جنگل گم شد.

    مرغ دانا فراخوانده شد، لحظاتی بعد سایه ی بزرگی نور مهتاب را پوشاند و بعد نور خیره کننده ای باعث بسته شده چشمان پلین شد، وقتی دوباره چشمانش را گشود مرغ دانا را روبرویش دید.

    پلین فریاد زد: ای مرغ دانا به من بگو چه سرنوشتی در انتظار ماست؟ آیا ما در این جنگ پیروز می شویم؟ آیا فرامانروایی اکسیموس پا بر جا خواهد ماند؟ آیا ما قاره را نجات می دهیم؟

    مرغ دانا در حالی که صدایش در گوش کشدار و همراه با انعکاس شنیده می شد گفت:

    ای ملکه ی جوان امشب می توانم تنها به یک سوالت پاسخ دهم و این آخرین بار خواهد بود که در خدمت انسان ها فراخوانده می شوم، پس بهترین سوالت را بپرس ...

    پلین بی درنگ پرسید: چطور در این جنگ پیروز شویم؟

    مرغ دانا گفت بستگی دارد که چطور بجنگی ای ملکه ی جوان، سربازانت را برای حفظ تاج و تختت وارد میدان کنی یا تو برای سربازانت وارد میدان شوی ولی بدان که چیزی که در هر حالت بدست می آوری آن چیزی نیست که می توانی پیش بینی کنی.

    سپس در حالی که بالهای بزرگش را می گشود گفت بدرود ای ملکه ی جوان.

    ....

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۲۱/۷/۱۴۰۰   ۱۰:۴۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان