خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۵۰   ۱۴۰۰/۱۲/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل سوم: آخرین کتیبه  قسمت صد و هشتم

    پیاده نظام سیلورپاین کم کم به میانه های دره رسیده بود، پشت سر آنها پیاده نظام ریورزلند و دزرتلند هم وارد دره شده بودند، طبق آخرین دستوراتی که سرجان صادر کرده بود حرکت در تمام طول شب می بایست ادامه پیدا کند و ارتش تا رسیدن به دشت بارادلند متوقف نمی شد.

    گودریان در حالی که در پیشاپیش سواره نظامش بر اسب نشسته بود رو به جان گالیان گفت:

    چطور مطمئن هستی که ما در دره ی لیفان مورد حمله قرار نمی گیریم؟

    جان گفت: قربان، من فکر می کنم که ارتش شمالی و جنوبی باسمن ها به یکدیگر ملحق شده و در حال سازماندهی مجدد هستند، تمام شواهد همین را نشان می داد ولی متعجبم که چطور متوجه نشدم! صحبت کوتاهی که با آکوییلا کردم توانست مرا بیدار کند.

    آنها درست بیرون دره و قبل از اینکه بتوانیم تمام نیروها را خارج کرده و آرایش بگیریم به ما حمله خواهند کرد.

    رومل گودریان مکثی کرد و گفت: با این حساب باید همه ی نقشه ها رو عوض کنیم!

    جان گالیان گفت: بله ولی نمی دانم دقیقا چه کاری می توانیم انجام بدهیم، ما به دشت باراد نخواهیم رسید و نبرد در جنگل انبوهی که درست بعد از دره قرار دارد شروع خواهد شد! ما نباید اینجا میومدیم ...ولی حالا برای اصلاح این تصمیم خیلی دیر شده...

    در همین لحظه پیک مخصوص فرماندهی جنگ به آنها رسید و خبر بازگشت کلود مارگون را به آنها داد و گفت که جناب مارگون مایل هستند در اولین فرصت با شما ملاقات کنند.

    سرجان بلافاصله دستور داد که وی را به چادر فرماندهی راهنمایی کنند و رو به گودریان گفت:

    بهتره به اتفاق با کلود صحبت کنیم، با توجه به درگیری هایی که داشتند ممکنه حاوی اطلاعات با ارزشی باشد!

    گودریان با سر تایید کرد و رو به لنونارد پودین که در فاصله ی کوتاهی مشغول ارائه آخرین دستورات به سواره نظام سبک دزرتلندی بود فریاد زد:

    پودین در نبود من هر تحرکی از دشمن دیدی بی درنگ فرمان حمله رو صادر کن.

    ... لحظاتی بعد وقتی پادشاه گودریان و سرجان وارد چادر فرماندهی جنگ شدند کلود مارگون زخمی و فرسوده حتی توان ایستادن نداشت. 

    وقتی مارگون تلاش می کرد که از جایش برخیزد، گودریان با چند قدم بلند خودش را به او رساند و با گرفتن شانه اش مانع از بلند شدن او شد و گفت:

    اگر بخوام صادق باشم باید بگم فکر نمی کردم که زنده باشی کلود! خوشحالم که میبینمت.

    جان گالیان هم در حالی که لبخند بر لب داشت سری تکان داد و گفت: خوشحالم که وارث تاج و تخت ریورزلند رو به سلامت برگردوندی، تو دینت رو ادا کردی کلود.

    کلود مارگون در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود به زحمت گفت: تلاشم رو کردم که اتان رو به پدر و مادرش تحویل بدم ولی خیلی دیر شد... و دیگر نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد.

    سرجان درست روبروی او روی چهارپایه ای نشست و دستش را روی زانوی کلود مارگون گذاشت و گفت:

    ما همه اینجا با سرنوشتمان روبرو خواهیم شد کلود، باید آرزو کنیم که بخوبی ملکه شاردل و جناب لابر از پسش بر بیایم.

    سپس اضافه کرد: کلود ما در وضعیت بسیار خطرناک و بغرنجی هستیم، فکر می کنی اطلاعاتی داشته باشی که در این اوضاع به ارتش کمک کنه؟

    کلود مارگون بلافاصله حواسش رو متمرکز کرد و گفت: بله! من چیزهای عجیبی درست در همین نزدیکی دیدم.

    مرکز بزرگ تدارکاتی ارتش باسمنیا با رنگ پرچم جنوبی! شاید کمتر از 12 ساعت با اسب از اینجا فاصله دارد.

    پادشاه گودریان و سرجان هر دو نفس عمیقی کشیدند و رو به هم سرشان را تکان دادند... گودریان رو به جان گالیان گفت: نظرت چیه؟

    سرجان پرسید با حمله ی سواره نظام؟

    گودریان با سر تایید کرد.

    جان گالیان گفت: باید بهترین انتخاب ما باشد قربان

    گودریان بلافاصله گفت پس باید فورا سرعت پیاده نظام سیلورپاین را در پیشانی ارتش کند کنیم و سعی کنیم بیشترین تراکم را در زمان خروج از دره ایجاد کنیم، ارتش باید به یکباره از دره خارج شود.

    جان گالیان در حالی که با سر حرف گودریان را تایید می کرد پاسخ داد: دقیقا!

    سپس در حالی که برای خداحافظی رو به کلود مارگون لبخند کوتاهی زده بود از جایش بلند شد.

    ...

    سواره نظام سبک ریورزلند با همراهی سواران کماندار اکسیموس به سرعت آماده حمله شدند، لئونارد پودین بعنوان فرمانده این عملیات آدرس محل کمپ تدارکاتی باسمن ها را روی نقشه مرور کرد،

    پودین راه یابی از روی ستاره ها را می دانست و حالا با شروع شب تنها مشکل دیدن ستاره ها از بین انبوه درختان جنگل و حفظ یکپارچگی سواران بود.

    آنها در تاریکی شب وارد جنگل شدند و در حالی که یورتمه رفتن را برای سرو صدای کمتر و احتمال کمتر گم شدن در تاریکی به تاختن ترجیح داده بودند به آرامی در جنگل ناپدید شدند.

    دستورات جدید با استفاده از پیک به تمام ارتش فرستاده شد، جلودارن ارتش باید از سرعت خود می کاستند و عقبه ی ارتش می بایست با تمام سرعت وارد دره می شد، پیاده نظام عظیم اکسیموس که توسط ملکه ی خود همراهی می شد آخرین دسته از ارتش متحد بود که به سمت سرنوشت وارد دره ی لیفان شده بود.

    ...

    پودین و سوارانش در تاریکی شب به سمت محلی که کلود مارگون نشان داده بود پیشروی کردند، آنها در اوایل شب وارد جنگل شده بودند و حالا در سپیده دم هر لحظه آماده بودند که با نیروی های باسمنی روبرو شوند.

    مه بسیار غلیظ صبحگاهی حتی نفس کشیدن را مشکل و شرایط را هر چه بیشتر وهم انگیز کرده بود، سواران پودین سرعت خود را کم کرده و به آرامی و در سکوت جلو می رفتند.

    پودین با دست دستور توقف داد و از چند نفر از افرادش خواست از اسب ها پیاده شده و هر کدام به طرفی برای شناسایی حرکت کنند، به آنها گفت که اگر تا روشن شدن هوا چیزی ندیدند فورا بازگردند.

    هنوز مدت زیادی نگذشته بود که یکی از نیروهای شناسایی با عجله خود را به پودین رساند و گفت کمپ عظیمی در فاصله ی بسیار نزدیکی از آنها وجود دارد که با تعداد کمی از سربازان محافظت می شود.

    پودین بلافاصله فرمان حرکت داد، آنها کمی بیشتر نزدیک شدند، تعداد زیادی از مشعل ها را برافروخته و یورش را آغاز کردند.

    پودین متوجه شده بود که این کمپ در فاصله ی کمی از محل استقرار ارتش باسمن ها برپا شده و به همین دلیل نیازی به محافظت شدید نداشته است پس در ذهن خود نقشه ای را ترسیم کرد.

    سواران پودین به سرعت به کمپ رسده و نگهبانان را قلع و قمع کردند، سپس تمام چادرها را که تعدادشان کم هم نبود به آتش کشیده و به دستور پودین دوباره متمرکز شدند.

    پودین تصمیم گرفته بود که محل استقرارشان را یافته و به آنها شبیخون بزند.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۵/۱۲/۱۴۰۰   ۱۶:۰۰
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان