خانه
290K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51237 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۰۹:۴۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    آآآخ جون آلمای منم اومد..
    آلما بقیشو تو بنویس
  • ۰۹:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    الهی فداات بشم منو به عنوان خواننده بپذیرید
    هنوز نوشتن ادامه این داستان در من بوجود نیومده ذهنم همش درگیر" شیدا و صوفیه" میترسم قاطیشون کنم
  • ۰۹:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    اونم قشنگه من تمومش کردم داستانشو
  • ۰۹:۵۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    آهو عمرا اگه بذارم مهران عضو آدم بدا شه.
    مثلا همش بهش شک داری(نقش اول) ولی آخرش معلوم شه آدم بدی نبوده خوب؟؟
    من بهش اعتماد دارم.
    بعد من ادامه مینا رو نمی نویسم این قسمتش خوراکه بهزاد خان هست
    زیباکده

    هههههه مثلا شوهره پلیس مخفی باشه؟16

    زیباکده

    نه مثلا توی یه هچلی افتاده که تقصیر خودش نیست و تمام مدت می خواد خانمش رو توی حاشیه امن نگه داره برای همین هیچی بهش نمیگه. البته این چیزیه که من می خوام هر کسی داستان رو می بره سمتی که خودش دوست داره دیگه باحالیش هم به همینه مثلا هیچکی قد این متالیک با من متفاوت فکر نمیکنه ...همش برعکس من عمل می کنه ولی بعد از اون می نویسم خودم باز جهتو عوض می کنم

  • ۰۹:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    فرک جون واقعا دست به قلمت عالیه
  • leftPublish
  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    آهو عمرا اگه بذارم مهران عضو آدم بدا شه.
    مثلا همش بهش شک داری(نقش اول) ولی آخرش معلوم شه آدم بدی نبوده خوب؟؟
    من بهش اعتماد دارم.
    بعد من ادامه مینا رو نمی نویسم این قسمتش خوراکه بهزاد خان هست
    زیباکده

    هههههه مثلا شوهره پلیس مخفی باشه؟16

    زیباکده

    نه مثلا توی یه هچلی افتاده که تقصیر خودش نیست و تمام مدت می خواد خانمش رو توی حاشیه امن نگه داره برای همین هیچی بهش نمیگه. البته این چیزیه که من می خوام هر کسی داستان رو می بره سمتی که خودش دوست داره دیگه باحالیش هم به همینه مثلا هیچکی قد این متالیک با من متفاوت فکر نمیکنه ...همش برعکس من عمل می کنه ولی بعد از اون می نویسم خودم باز جهتو عوض می کنم

    زیباکده

    آذر جون منم با تو هم عقیده ام داستانو بردم سمتی که مد نظرمونه3

  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    آلما فاطمی  : 
    زیباکده
    آهو : 
    چشمام باز مونده بود حتی نمیتونستم پلک بزنم اشکهام همینطور پشت هم از گوشه ی چشمام میریخت روی پاهام تو ذهنم به خودم گفتم خواهش میکنم نگو از این بدتر نمیشه این چند روزه هر وقت این جمله رو گفتم بلافاصله یه اتفاق بدتر افتاد از فکر خودم خنده م گرفت چه اتفاق بدتری ممکن بود بیفته؟ لبخند تلخی زدم سرمو انداختم پایین و آروم گفتم فقط از جلو چشمم دور شو .مرد قدبلند و هیکلی که پیش مهران ایستاده بود زد رو شونه شو بهش گفت حالا وقت واسه معذرت خواهی و آبغوره گرفتن زیاده بریم سراغش تا بیهوش نشده باید بفهمیم چی میدونه اون پسره خیلی بیشتر از زن خنگ تو منو نگران کرده مهران یه نگاه چپ چپی به مرد انداخت و اسلحه شو گذاشت پشت کمرش و همراه هم از دخمه بیرون رفتن ...
    زیباکده

    یعنی من الان بجای شماها دارم ذوق مرگ میشم از این همه خلاقیت 

    خدایا چی نوشتین خدایی خوب داره از آب در میاد باید این داستانو چاپ کنید 

    اما یه نکته آهوجون اگه اشک از گوشه چشما سرازیر بشه میریزه رو شونه نهایت رو سینه نه دیگه رو پاااا

    مگه اینکه اشک بریزه رو گونه ها و سر پایین باشه بریزه رو پاها خخخخخ شرمنده بخدا انتقاد کردم 

    زیباکده

    خب سرش خم بوده مثلا. نشسته کف زمین سرشم خمه یا حتی سرشو گذاشته روی زانو چمباتمه(!!!)زده

  • ۰۹:۵۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    مامان مانیا : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    آهو عمرا اگه بذارم مهران عضو آدم بدا شه.
    مثلا همش بهش شک داری(نقش اول) ولی آخرش معلوم شه آدم بدی نبوده خوب؟؟
    من بهش اعتماد دارم.
    بعد من ادامه مینا رو نمی نویسم این قسمتش خوراکه بهزاد خان هست
    زیباکده

    هههههه مثلا شوهره پلیس مخفی باشه؟16

    زیباکده

    نه مثلا توی یه هچلی افتاده که تقصیر خودش نیست و تمام مدت می خواد خانمش رو توی حاشیه امن نگه داره برای همین هیچی بهش نمیگه. البته این چیزیه که من می خوام هر کسی داستان رو می بره سمتی که خودش دوست داره دیگه باحالیش هم به همینه مثلا هیچکی قد این متالیک با من متفاوت فکر نمیکنه ...همش برعکس من عمل می کنه ولی بعد از اون می نویسم خودم باز جهتو عوض می کنم

    زیباکده

    آذر جون منم با تو هم عقیده ام داستانو بردم سمتی که مد نظرمونه3

    زیباکده

    آخ جون مونا بوس بغل

  • ۱۰:۰۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    سر خم باشه آخه اشک میره گوشه چشم ؟؟؟
  • ۱۰:۲۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    خب بچه ها عکساشون رو گیر آوردم. 

    قبل از اینکه پارچه رو از دهنش در بیارن و چشاش رو باز کنن

    بقیه داستانو بنویس ...
  • leftPublish
  • ۱۰:۲۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    اینم اولین تصویری که از مهران یادشه قبا از اینکه مهران رو باز کنن

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۰:۴۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۱۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    می دونستم اگه بخوام یه قطره اشک بریزم یا کمی از عظمی که به سختی جزم شده بود رو هدر بدم خیلی ضرر کردم. سعی کردم حواسمو جمع کنم و به همه جزییات دقت کنم با خودم گفتم "ندا" خودتی و خودت باید از این مخمصه خلاص شی. به تندی نفس می کشیدم. با کمک مهران از زمین بلند شدم دوباره چشمها و دهنم رو بستن و سوار ماشین شدیم باید انرژیمو ذخیره می کردم سعی کردم بخوابم....
    فکر کنم یک ساعت بعد بود که بیدار شدم ماشین هنوز در حرکت بود سنگینی دست مردونه ای رو روی شونه ام حس می کردم سعی کردم خودمو تکون بدم و بلند شم دستم خواب رفته بود و داشت ذق ذق می کرد دستی که روی شونه ام بود تکون خورد و دستمال روی چشمهام رو باز کرد، مهران بود. با دقت نگاهش کردم نمی خواستم جز خودم به هیچکس دیگه اعتماد کنم...
    مهران کمکم کرد بشینم توی یه ماشین بودیم که تمام شیشه هاش دودی بود سریع نگاهم رو به جاده انداختم دنبال نشونه ای که بفهمم کجاییم.
    انگار توی مسیر ایستاده بودن و برای غذا چیزهایی خریده بودن همسرم کسی که روزی همه چیز من بود کمک کرد تا با دستهای بسته غذا بخورم...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۰۰
  • ۱۱:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    من
  • ۱۱:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    باورم نمیشد که بهم اعتماد نداره چرا باید دستامو می بست از چی میترسید !چرا فک می کرد اگه دستام باز باشه امکان خطرناک بودنم هست؟
    بهرحال... فک کنم مهران فکرمو خوند چون بلافاصله دستامو باز کرد. دستام خیلی درد می کردن بد جوری خواب رفته بودن گرسنمم بود بدون فهمیدن مزه غذا همه رو خوردم ساندویچ سرد با خیارشور سرکه ای هیچ وقت دوست نداشتم اما خیلی گرسنه بودم
    به دور وبرم نگاه کردم غیر ما دوتا دو نفر دیگه هم بود . قیافه هاشون یخی بود و هیچ احساسی رو نمیشد ازشون درک کرد .آیا مهران هم جزو اونا بود؟؟
    همش این سوال تو ذهنم بود .بدقت نگاهش کردم بی هدف به نقطه ای خیره شده بود انگار داشت به چیزی فکر می کرد متوجه نگاهم شد
    سریع برگشت و نگاهم کرد نخواسته لبخند زدم اما زود لبخند رو لبهام ماسید.
    ماشین متوقف شد. گویا به مقصد رسیده بودیم باید پیاده میشدیم .اون مردا بهم نگاه کردن و به مهران اشاره کردن مهران دوباره چشمام و دستامو بست . کاش دستامو نمی بستن...
  • ۱۱:۲۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    به قول مانیا من من
  • ۱۱:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    از ماشین پیاده شدیم..توان راه رفتن نداشتم...خدای من اینجا کجا بود...؟؟
    ی کنجکاویه ساده برای صدای ناله ها و گریه های ی زن منو به کجا کشونده بود...افکار زیادی به ذهنم میرسیدو سریع عبور میکرد..درست مثل حرکت تند قطار...قطااار...چقدر صدای عبور قطار رو همیشه دوس داشتم...نمیدونم کجابودم ی خونه وسط ی استخر بزرگ پرورش ماهی..بوی ماهی منو یاد بازار ماهی فروشای شهرهای ساحلی مینداخت ...عجیب بود که تو اون وضعیت احساسات گرمی بخشی تو وجودم زنده میشد...صدای قطار..بوی ماهی...غرق مجهولات ذهنیه خودم بودم که با صدای مهران به خودم اومدم...اینجا جامون امنه باید..باید چند روزیو اینجا بگذرونیم تا مساله مشخص بشه...
    دستام دیگه باز شده بودن...مهران داشت در خونه رو قفل میکرد و میرفت برگشتو گفت: ...منو باور کن...این روزا تموم میشه بعد مینتونی بهترین راهو رانتخاب کنی..منو تو بدون اینکه بخایم وسط ی بازیه خطرناکیم...پس بهم اعتماد کن...
  • ۱۱:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من من
  • ۱۱:۴۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    چطور هنوز می تونست اینقد راحت از دریچه نگاهم وارد شه و به قلب یخ زدم چنگ بزنه. حس عمیق دوست داشتنش توی قلبم میکوبید و تمام شواهد علیه اش بود. سعی کردم به خودم مسلط باشم. اخمام ناخوداگاه توی هم رفت.
    وارد خونه شدیم. دوباره بهش اعتماد کنم؟ یه صدای بلند بهم می گفت نه ندا نه! باشه، من تنهام تنهایی خودمو خلاص می کنم.
    گوشه ای نشستم تا بهم بگن چیکار باید بکنم....
  • ۱۱:۴۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۳
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    آذر بیا تا بهزاد نیومده داستانو به خیرو خوشی تمومش کنیم..مثل فیلمای ایرانی آب ببندیم توشو خلاص
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان