با رسیدن پیام کیموتو، شاردل به همراه ارتش پنجاه هزار نفریش به سمت پایتخت رهسپار شد. همچنین فرمان داد ارتش پایتخت که در بِرَن در حال جنگ با اکسیموس ها بودند در حالت صلح موقت قرار گرفته و بر خروج اکسیموسها از مرزهای ریورزلند نظارت داشته باشند.
یک هفته از ورود کیموتو به شهر لیتور می گذشت، مذاکرات صلح به کندی پیش میرفت و به نظر نمی رسید جلسه رسمی شروع مذاکرات صلح به زودی برگزار شود. کیموتو نگرانی و بحران را در میان دیدارهایش با اسپروس، اسپارک و بلاتریکس حس می کرد اما نمی توانست دلیل این برآشفتگی را بیابد. برای مردی همچون او در گوشه اتاقی نشستن و در انتظار جلسه صلح بودن کاری دشوار بود. از محل اقامت او و هیات همراهش به شدت مراقبت می شد و امکان عبور و مرور در شهر بدون محافظین سیلورپاین تقریبا غیرممکن بود. هیات همراه کیموتو متشکل از مشاورین زبده و محافظین کارکشته بودند. در میان مشاوران دختر جوانی بود که با توجه به سن و سالش حضورش در آن جمع معقول به نظر نمی رسید.
یک روز کلافه کننده دیگر نیز به نیمه رسیده بود، کیموتو گلوری را دید که در داخل عمارت قدم میزند او را فرا خواند و از او خواست تا نظرش را نسبت به جلسه آتی بیان کند. گلوری نفس عمیقی کشید و شروع به سخن گفتن نمود: سرورم، من بعید می دونم این صلح به راحتی به دست بیاد. دزرت لند البته با گرفتن امتیازات قابل قبولی به صلح رضایت میده و شاه اسپروس رو هم میشه با قول تسهیل کردن عبور از دریاچه قو برای انجام مراودات اقتصادیش با دیگر امپراطوریها راضی کرد. اما پیش بینی حرکت بعدی اکسیموس ها ساده نیست.
-گلوری میخوام بهت یه ماموریت بدم.
گونه های گلوری از شدت هیجان سرخ شد: باعث افتخاره سرورم.
-میدونی که من هیات همراهم رو همیشه خودم انتخاب می کنم و البته می دونی تو انتخاب من نبودی، بانو شاردل اصرار داشتن در جلسات مذاکره شرکت کنی و آموزش ببینی، ایشون معتقدند که با استعدادی، میخوام اینو بهم نشون بدی.
-سرورم اوامر شما بی کم و کاست اجرا خواهد شد.
-میخوام به پلین، شاهزاده اکسیموس نزدیک شی ، میتونی؟
-بله سرورم.
-منتظر گزارشاتت هستم، فعلا مرخصی.
گلوری تعظیم بلند بالایی کرد و دور شد. کیموتو رفتن دخترک را تماشا می کرد و روح خراش یافته اش را میدید.
کیموتو راهی یافته بود تا بدون آنکه محافظان متوجه شوند از عمارت خارج شده و به آن برگردد. تنها 4 مشاور همراهش می دانستند که او روزها به تپه های خالی از سکنه کُندریا می رود.
در یک هفته اخیر گلوری چند باری برای صرف چای به محل اقامت پلین رفته بود. پلین مغرور، کم حرف و کم طاقت بود ولی در عین حال شخصیت جذابی داشت. گلوری برعکس پلین بسیار پرحرف و بذله گو بود. روز اول کسالت بار بودن اوضاع را بهانه کرده و با اشاره به اینکه تمامی همراهانش مرد هستند خود را به جمع پلین و شایموت دعوت کرده بود. در واقع گلوری کم اهمیت ترین مهمان از سرزمین ریورزلند بود و محافظین نیز به رفت و آمدها مکرر او به محل اقامت پلین، ساحل و .. عادت کرده بودند. گلوری در کنار پلین و شایموت نشسته بود که پیکی از سمت شاه اکسیموس سررسید، پلین نامه را خواند و بعد از مدتها لبخند بر لبانش نقش بست. گلوری سعی کرد تا غیرمستقیم از مضمون نامه سر در آورد که البته ناموفق بود. هنگام بازگشت به جای رفتن به سمت عمارت محل اقامتشان به سمت کُندریا حرکت کرد تا آنچه دیده است را به کیموتو اطلاع دهد. کیموتو به مشاوران همراهش گفته بود تا در صورت لزوم با آمدن به کندریا و ایجاد صوت مشخصی او را پیدا کنند، اما گلوری کنجکاو بود تا بداند کیموتو همه روز را در میان تپه های کندریا چه می کند از اینرو ساعتی را مشغول گشتن دنبال کیموتو کرد. کیموتو را دید که با بالاتنه برهنه بر روی تکه سنگی بزرگ نشسته، گلوری از دیدن این صحنه خشکش زده بود. همانجا که ایستاده بود نشست و کیموتو را زیر نظر گرفت. کیموتو شمشیرش را از نیام در آورده و در جلوی خودش قرار داده بود و چیزی شبیه نی در دستش بود. ، چندی بعد نی را به لبانش نزدیک کرد و صدایی تسخیرکننده فضا را پر کرد. دوباره نی را در دست گرفت ولی اینبار سرش را کاملا به سمتی که گلوری آنجا نشسته بود چرخاند و نامش را بلند صدا کرد: گلوری!...
گلوری چاره ای جز ترک محلی که در آنجا پنهان شده بود نداشت. قلبش پر از ترس بود و گلویش خشک شده بود، چند قدم جلو رفت: سرورم عفو کنید...
-لازم نیست ...، چیز مهمی بوده که اینجا اومدی؟
گلوری در حالیکه صدایش می لرزید گفت: بله سرورم، پیکی از شاه اکسیموس رسيده...
گلوری تمام مدت پایین آمدن از تپه ها سکوت اختیار کرده بود و به تنبیه های احتمالی که در انتظارش بود می اندیشید، بدترین آنها از دست دادن جایگاهی بود که با مشقت و تلاش فراوان به دست آورده بود از فکر کردن به آن لحظه ای بعض کرد.
گلوری منتظر بود تا توسط کیموتو فراخوانده شود و به علت سرپیچی از فرمان مورد عتاب قرار گیرد. دختر بیچاره گوشه اتاقش کز کرده بود که یکی از محافظان اجازه خواست و پس از ورود به اتاق به او اعلام کرد که کیموتو در اتاق جلسات عمارت منتظرش است. گلوری پس از تعظیم و ادای احترام خاموش ماند تا کیموتو سخن را آغاز کند:-از فردا جلسات مذاکره به صورت رسمی آغاز میشه. میخوام تو رو به عنوان ثبت کننده صحبتها در جلسه معرفی کنم، انگار که داری صحبتهای رد و بدل شده در جلسه رو می نویسی، نباید جلب توجه کنی، در جایی که به همه مذاکره کنندگان دید کافی داشته باشی بشین میخوام کوچکترین واکنشی از چشمت دور نمونه، حتی چیزهایی که به نظر بی اهمیت میرسه، مخصوصا حواست به پلین و هیات همراهش باشه. گلوری نفس راحتی کشید و آسوده خاطر گفت: بله والاحضرت.