بی آغار، بی پایان
فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت بیست و هفتم
دارک اسلو استار دستور داده بود که تا اتمام ماموریت در جریان اخبار جنگ قرار نگیرد، طبق این دستور، مخابره اخبار به اردوی او کاملا ممنوع بود. در جلسات متعدد با تمام افراد شرکت کننده در جنگ قبلی با ناتارها تمام تجربیات بازگو شده بود و طبق دستورالعمل جدید در هر لحظه حداقل 4 شبه نظامی به ازای هر ناتار باید وارد جنگ می شدند تا تلفات به حداقل کاهش یابد، در عین حال 10 تابوت قفس مانند با بدنه ی فلزی برای انتقال اجساد ناتارها ساخته و آماده شده بود،
بعد از شناسایی محل کتیبه ی دوم در غرب بندر مونتارین حمله ی غافلگیر کننده ی دارک اسلو استار آغاز شد، بر خلاف حمله ی قبلی، دارک اسلو و زبده ترین افرادش در حمله شرکت نکردند تا با حمله ی اولیه، محافظین درهای ورودی غار کشته شوند و بعد از نمایان شدن دالان اصلی دارک اسلو استار مستقیما برای تصاحب کتیبه وارد عمل شود، توان مبارزه ی ناتارها بسیار زیاد ولی قابل پیش بینی بود، در واقع تفاوتی با مبارزه ی گذشته نداشت نه در تعداد نگهبانان و نه در قدرت جنگی و یا تسلیحات آنها!
بعد از تصاحب بی دردسرتر کتیبه و آدرس 2 کتیبه ی بعدی، دارک اسلو سعی کرد که یکی از ناتارها را زنده دستگیر نماید که این تلاش نزدیک بود به کشته شدن خودش و یکی از بهترین افرادش بیانجامد بنابراین از این تصمیم صرف نظر کرده و پس از کشته شدن آخرین ناتار، 10 جسد ناتار را در تابوت های فلزی گذاشته و از غار خارج شدند، دارک اسلو استار هزار نفر از افرادش را به همراه کتیبه و آدرس ها به کارتاگنا فرستاد و دستور داد که حدود 35 کشته و 90 مجروح این عملیات را به بندر مونتارین بفرستند و خود تصمیم گرفت به سمت نزدیک ترین شهر به جنگ یعنی قلعه ی کارتاگو حرکت کند.
بعد از دقایقی افراد دارک اسلو استار خبر دادند که در داخل قفس ها اتفاقاتی در حال رخ دادن است، در حضور وی قفس ها باز شد و در کمال حیرت و تعجب نه جسد از ده جسد مفقود شده بودند و فقط یک جسد باقی مانده بود! بعد از بررسی مشخص شد که جسد بجا مانده یک انسان قوی هیکل عادی همراه با یک ماسک استادانه از سر یک کرگدن بوده و هیچ خبری از سایر جسد ها نیست!
...
در آن سوی اقیانوس سر جان پس از 8 شبانه روز سوختن در تب به مدد بهترین طبیبان محلی سیزون، برای اولین بار از چادرش خارج شد، لیو ماسارو که بعد از با خبر شدن برای فرماندهی ارتش و همچنین به همراه آوردن طبیبان محلی از سیزون به آن منطقه آمده بود با دیدن سرجان با صدای بلندی خندید و گفت برنده ترین شمشیرها تا بحال کسی از خاندان گالیان را از اسب نیانداخته بود!
سرجان: چه اتفاقی افتاد؟ چه مدتی من در بستر بیماری بودم؟
لیو: بیماری مالاریا سرجان! اثر نیش یک پشه! الان بیشتر از یک هفته است که بیدار نشده بودید سرجان.
سرجان: یک هفته! پشه؟! این امکان ندارد؟ جنگ! ما در جنگ بودیم! چه اتفاقی افتاد؟
لیو: همه ی ما ترجیح دادیم که جنگ تا بهبود شما متوقف شود، این وقفه به دشمن فرصت داد که نیروهایش را آماده کند، نیروهای بندر لانس و مزدورها و فراری های ارتش بلتور که از جنگ با آرگون ها گریخته بودند و نیروهای کمکی از پایتخت دلیور در حال به هم پیوستن هستند، طبق براورد ما چیزی در حدود 10 تا 15 هزار نفر و نکته ی عجیب اینجاست که این نیرو در حال موضع گیری برای دفاع نیست و با یک آرایش تهاجمی آماده ی حمله می شود!
سرجان: آه .... چه نیروهایی هستند؟
لیو: حدود 2000 سوار بسیار سریع و خشن بدون زره و بقیه پیاده نظام مجهز به سلاح های کشنده ولی با زره های ضعیف و تعداد کمی کماندار
سرجان در حالی که ریشش را می خاراند مکث طولانیی کرد و به یکباره با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و فریاد کشید: همین رو لازم داشتیم! یک جرعه شراب برای من بیارید!
سرجان دستور داد که ارتش اکسیموس از حالت تهاجمی به حالت دفاعی تغییر موضع دهد، پیاده نظام سنگین اسلحه در خط اول به شکل حرف V با دهنه ی باز با سپر های بزرگ و نیزه های بلند که از سوراخ کناری سپرها بیرون زده بود در حالت یک زانو موضع گرفتند این خط چندین لایه از همین سربازان را پشت هم گردآورده بود و در خط دوم کمانداران اکسیموس قرار گرفتند، با فاصله ی بیشتری سواره نظام سنگین اسلحه در آرایش های مربعی در گروه های 100 اسبی قرارگرفته بودند و سواره نظام سبک دستور داشت تا در اختفای درختان انبوه جنگلی ارتش دشمن را دور زده و در نزدیکی پشت خطوط آنها توقف کند.
3 روز دیگر به کندی گذشت و سرجان که از سرعت کم عملیات و توقف ناشی از بیماری خودش از عصبانیت نزدیک به انفجار بود به سختی بر احساساتش چیره شد و آرایش دفاعی ارتش را حفظ نمود تا صبح روز چهارم شیپور آغاز حمله ی دلیوری ها شنیده شد، سواره نظام مهاجمین در صف اول و پیاده نظام در پشت آنها به سرعت به سمت مواضع اکسیموس که کمتر از آنچه بودند دیده می شدند، می دویدند. همه برای در امان ماندن از تیرهای اکسیموس پشت سپرهای کوچکشان مخفی شده بودند و به همین دلیل سرعت زیادی را از دست می دادند، ولی دستور تیراندازی کمانداران مدافع صادر نشد، بجای آن دستور حمله ی سواره نظام سبک اسلحه در سکوت صادر شد و این نیروهای سریع و زبده در پناه هیاهوی مهاجمین، از پشت به کمانداران بی دفاع بلیوری حمله کرده و آنها را به سرعت قلع و قمع نمودند!
در فاصله حدود ده متری برخورد سواره نظام مهاجم با خطوط دفاعی دستوری باعث شد که طول نیزه بیرون زده از سپر به 2 برابر افزایش یابد و در نتیجه اسب ها با سرعت در حالی با این نیزه های بلند برخورد کردند که نیزه ها مستقیما به سوارها برخورد می نمود و نتیجه ی آن سرنگونی سواره نظام به داخل خطوط سربازان پیاده و سراپا مسلح اکسیموس و کشته شدن فوری آنها بود در همین لحظه دستور تیراندازی به کمانداران نیز صادر شد و بارانی از تیر روی پیاده نظامی که پشت اسب ها در حال نزدیک شدن بود باریدن گرفت، با صدای شیپور دیگری صفوف دفاعی پیاده نظام اکسیموس فورا از هم فاصله گرفت و سواره نظام سنگین اسلحه باقیمانده ی پیاده نظام مهاجم را براحتی تارومار نمود!
جنگ تقریبا با گذشت یکساعت به پایان رسیده بود!
...
جیمس بنت و جانی بایلان به ترتیب فرماندهی نیروهای مدافع در قلعه های پاپایان و سانتامارتا را به عهده داشتند، هر دو از نجیب زادگان دربار و فرزند سناتورهای جنوبی، جانی که خواهرش را در شبیخون به شاهزاده پایان از دست داده بود انگیزه ی مضاعفی برای جنگ و انتقام داشت.
در قلعه ی پاپایان که حدود نیمی از جمعیتش فرصت تخلیه و فرار نیافته بودند، جمس دستور داده بود که افراد غیر نظامی که توان جنگیدن نداشتند در محوطه ی مرکزی قلعه و بدور از برد منجنیق های دزرتلند اسکان یابند، آب و غذا برای همه جیره بندی شده و نیروهای مدافع شامل تیراندازان، مدافعین دیوارها، پرتاب کنندگان وزنه های ضد دژکوب و مسوولان پاشیدن قیر مشتعل به خوبی سازمان یافته و تمرینات روزانه خود را انجام می دادند، بخشی از قوای مدافع در مدخل تونل های خروجی مخفی قلعه منتظر دستور حمله و یا تخلیه بودند، دیدبان ها در روز های اخیر اخبار مونتاژ و آماده بکار شدن تعداد زیادی از منجنیق ها را به جیمس مخابره می کردند تا در بامداد یکی از آخرین روزهای پاییز حمله ی منجنیق ها شروع شد!
بارانی از گلوله های سنگین و یا آنش زا به دیوارها و محوطه ی داخلی قلعه پاپایان روانه شده بود! از هر طرف صدای فریاد و یا رفت و آمد سربازان و افسران شنیده می شد، مدافعین با تمام تلاش در پی خاموش کردن آتش ها و یا براورد خسارت های وارد شده به دیوار های قلعه بودند، خوشبختانه قلعه ی جدید و گرانقیمت پاپایان در آنروز بخوبی زیر بار این فشار مقاومت می کرد ولی پیش بینی اینکه تا چند روز می توانست چنین فشاری را تحمل کند ممکن نبود!
...
مردم فراری از قلعه های پاپایان و سانتا مارتا و شهر های پندو و ریورا بعد از تمرکز در شهر ملبو دستور عقب نشینی دریافت کرده و با هدایت ارتش به سمت پالویرا در حرکت بودند، این یک فاجعه و سرشکستگی کامل برای امپراتوری اکسیموس بود! مردم در حالی که تمام وسایل با ارزش خود را با اسب یا الاغ و یا بر پشت خود حمل می کردند همراه با بچه ها و زن ها در راه های سرد اول زمستان در حرکت بودند، انواع بی نظمی ها، دزدی ها و نزاع ها که بنا به دستور با واکنش تند و خشن ارتش همراه بود از اتفاقات همیشگی شده بود، شایعات و اعتراضات در مورد ارتش و امپراتور تمامی نداشت و هر روز با گذشتن سیل مردم، ده ها جسد که یا تاب مقاوت در مقابل این مصیبت را نداشتند و یا در نزاع ها کشته شده بودند در راه نمایان می شد، دریافت این خبرها هر روز بر میزان سرخوردگی و ناامیدی پلین به عنوان فرمانده ارتش جنوب می افزود، در واقع این اخبار در کنار گم شدن جافری، پلین را برای خداحافظی با دنیا آماده می کرد ....