۱۷:۲۵ ۱۳۹۳/۶/۴
h دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
اين را که خواندم، راجع به چيزهايی که تو جنگل اتفاق میافتد کلی فکر کردم و دست آخر توانستم با يک مداد رنگی اولين نقاشيم را از کار درآرم. يعنی نقاشی شمارهی يکم را که اين جوری بود:شاهکارم را نشان بزرگتر ها دادم و پرسيدم از ديدنش ترستان بر میدارد؟جوابم دادند: -چرا کلاه بايد آدم را بترساند؟نقاشی من کلاه نبود، يک مار بوآ بود که داشت يک فيل را هضم میکرد. آن وقت برای فهم بزرگترها برداشتم توی شکم بوآ را کشيدم. آخر هميشه بايد به آنها توضيحات داد. نقاشی دومم اين جوری بود:بزرگترها بم گفتند کشيدن مار بوآی باز يا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بيشتر جمع جغرافی و تاريخ و حساب و دستور زبان کنم. و اين جوری شد که تو شش سالگی دور کار ظريف نقاشی را قلم گرفتم.
کتاب شازده کوچولو اثر انتوان دو سن اگزوپری