۱۴:۴۸ ۱۳۹۳/۹/۲۶
سلام خوبید ؟ طبق معمول اینترنت نداشتم :))) من هم مثل شما با این داستان مشکل دارم. داستان انگار تکرار مکررات بود . کلی نقاط شبیه از چشمها یا فلامینگو ... که در عین تضاد کاملا شبیه بود . شاید هنوزم باشن کسانی که از یخچال سبز کوچیک استفاده کنن ! این مشکل من نبود . داشتم فکر می کردم میان این گیجی بیان داستان انگار کل کتاب می خواد بگه وقتی زنی هستی با یک روحیه سنتی و در زمان مانده !! فرقی نمی کنه فرانسه ، ایران ، شوهر پولدار یا بی پول یا هرچی ... آخر سر چهار دست و پا میری سراغ دکتر ؟ حالا می دونید چی جالبه؟ اینکه واقعا همینه ما شخصیتا در یک زمانی جا می زنیم . و اونقدر به در جا زدن ادامه میدیم و به سراغ مشاور و دکتر رفتن اهمیت نمیدیم تا چهار دست و پا بریم !!! این جای تأسف داره . این داستان داستان محبوب من نبود ما می دونم کاملا بی حرف و نتیجه هم نبود