من هم از خوندن این داستان خیلی لذت بردم و دقیقا منو با جنبه ای روبرو کرد که همیشه بهش فکر می کنم، توی این داستان به این موضوع اشاره شد که ذهن انسانها بدیهی گراست و خیلی چیزهای متغیر رو که حتی قضاوت درستی در موردشون نشده بدیهی در نظر می گیره و معمولا با یک تصمیم سطحی! هر انسانی در مورد جایگاه خودش، خانوادش و اعتقادش و خواستش و خلاصه هر چیز مهمی تو زندگشی یک تعریف درست کرده و اونو تو قسمت بدیهی مغزش ضبط کرده و معمولا همچین تلنگر هایی لازمه که در موردشون بازنگری بشه، ای کاش می تونستیم عامدانه هر از چند گاهی بدیهیات مغزمون رو به چالش بکشیم