آفرین به تو مرمری جون
آره واقعا دیگه داره شورش در میاد و اگه تو این 2 تا داستان باقی مونده اوضاع رو بهتر نکنه، احتمالا یه ایمیل گلایه آمیز بهش می زنم
داستان کوتاه باد می آید با بوی تو
خوب راستش من کلا با رویکرد و روند این داستان مشکل داشتم! ممکنه نویسنده ای در مورد ساعت های زندگی یک بیمار داستانی بنویسه مثلا در مورد کسی که آلزایمر داره و یا دیابت داره یا سرطان یا هر چی... ولی ما اون رو در داستان به عنوان یک بیمار می بینیم که مطمئنا احتیاج به خدمات پزشکی داره و مثلا اگه حافظش کار نمی کنه یا درد داره یا تکرر ادرار داره یا هر نوع عوارض بیماری خواننده با زاویه ای از نوشتار روبرو می شه که این مشکلات رو بخاطر بیماری می دونه و در مورد بیمار قضاوت نمی کنه
در این داستان که ما واقعا با یک بیمار که از اختلالات شدید روانی رنج می برد روبرو بودیم طوری بود که نویسنده دلیل این عوارض رو در جایی خارج از بیماری جستجو می کرد و به نظرم بعضی وقتا حتی بیرحمانه و توهین آمیز میومد!
وقتی آدم از کسی که اختلال روانی داره بپرسه که چرا اینکارا رو می کنه دقیقا مثل اینه که از کسی که پاش شکسته بپرسه که چرا پات درد می کنه!!! به نظر من اصلا این بک داستان با سوژه اشتباه بود!