داداش من از اون پسراییه که خیلی لذت میبره سربه سر خواهرش بذاره
مخصوصا با صدا عوض کردن توی تلفن، خداییشم خوب صدا عوض میکنه بارها سر این موضوع باش بگو مگو کردم
یه روز میخواستم برم شیرینی بخرم بابام گفت یه جعبه شیرمال مخصوص گردویی هم بخر
منم رفتم شیرینی فروشی دیدم نداره زنگ زدم داداشم برداشت منم که خیلی عجله داشتم ، با عجله گفتم به بابا بگو شیرمال مخصوص گردویی نداره چکار کنم ساده شو بگیرم؟
گفت مطمئنی درست گرفتی گفتم اذیت نکن حوصله ندارم زودباش بپرس خبر بده
اونم گفت حالا یکم فکر کن شاید ...
منم گفتم تو هم وقت گیر آوردیا
دوباره گفت حالا شاید یه اشتبا کوچولو شده باشه
گفتم اصلا منم نمیگیرم هر چی شد پای خودت بیا بگیر و...
اونم با مظلومیت تمام گفت باشه
با عصبانیت قط کردم ( این موقع ها داداشم بعد چن دقیقه زنگ میزنه) ده دقیقه گذشت دیدم زنگ نزد با تعجب تمام دوباره شماره گرفتم گوشی رو برداشت گفتم خیلی مردم آزاری نمیگی من عجله دارم با تعجب گفت کی؟ من؟
ماجرارو براش تعریف کردم و او هم غش غش خنده که من نبودم
تازه شماره رو نگا کردم دیدم یه شماره جابجا گرفته بودم
منو میگی
تا یه مدت شماره ناشناسو جواب نمیدادم
خلاصه اینکه تا مدتی اسباب شادی و نشاط داداش جان بودم