یه دفعه دیگه هم که زمان دانشجویی تنها بودم آخر ماه بود و پولامون تموم شده بود همخونه ام گفت من میرم خونه بچه ها واسه ناهار من نرفتم. خونه خودمون یه دونه تخم مرغ داشتیم فقط. همونطور با لباس و کفش رفتم توی آشپزخونه روغن ریختم توی ماهیتابه با قاشق روغنو پخش کردم. یه دستم تخم مرغه بود یه دستم قاشق. به خیال خودم قاشقو پرت کردم توی سینک دیدم تخم مرغه توی سینک شیکست له شد من: تخم مرغه: قاشقه: شکمم: