۱۷:۵۹ ۱۳۹۲/۷/۴
ریتا اپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|5673 |5315 پست
یه بار دیگه هم تو دبستان سر کلاس دینی بودیم
معلممون داوطلبی درس میپرسید منم ردیف اخر نشسته بودم و راحت کتاب باز تو جامیز همه رو داوطلبانه جواب میدادم
اقلا نمیکردم یدونه شو جواب ندم هههههه
خلاصه بچه ها حرصشون گرفت و گفتن این از رو کتاب میبینه هرچی معلممون انکار میکرد اینا اصرار میکردن
آخر گفت الان میارمش اینجا تا ببینید که خودش همه رو بلده!
رفتم اون جلو وایسادم یه سوال پرسید همینطور نگاش کردم گفت خب اینو یادش رفته دومی و پرسید همینطور نگاش کردم گفت خب این سوال سختی بود سومی و پرسید بازم نگاش کردم یه چشم غره ای بهم رفت گفت برو بشین سرجات