Diba39 :
سلام
دو سه روز پیش دوستمو تو خیابون دیدم ..اول از همه بگم اسمش مهتابه خیلی تپله دایرس قدشم کوتاه و خوش خنده فقط چیزای خنده دار تعریف میکنه و میخندیم از دستش .
بهش میگم کم پیدای ،میگه زنداداشش پرستاره میره بیمارستان اونم بچشونو نگه میداره ساعت ۲ یا ۳ یکیشون میاد بچه رو میبره .گفتم پس بچه گو امروز خونتون نیست گفت چرا خونس نیوردمش بیرون تازه به حرف اومده بابا مامان عمه میگه .گفتم خوب بچه رو تنها گزاشتی گفت اره .اخه بیارمش اسمم رو صدا میزنه،منم نمیارمش.
من
خوب صدا بزنه مگه چیه
:اخه ابروم میره
: وا چرا؟
:هیچی اسممو کامل یاد نگرفته بردمش تو مغازه خرید کنم برگشته جلوی فروشنده بهم میگه عمه ممه .
وای منو بگی بلند بلند با خودش تو خیابون میخندیدیم .بهش میگم تو چه کار کردی اون میخنده میگه هیچی من خودم قهقهه میزنم وبهش میگم پدرسوخته الهی
میگم خب یادش بده صدات نزنه فقط عمه خالی بگه گفت هر کاری شوهرش کرده این عمه خالی بگه اونم فقط با اسم صدا میکنه دیگه اینم دیده خیلی تو مغازه ها ابروش رفته بره خرید اینو همراش نمیبره