۱۱:۳۷ ۱۳۹۲/۹/۲۵
پارسال یکی دو شب مونده بود به عید ما اون شب ها تا2شب در مغازه بودیم باشوهرم رفتیم جگرکی ما اصولا میریم اونجا آشنا شوهرمه.
ماهمیشه میریم طبقه بالا اونشب شوهرم زودتر رفت پایین واسه تسویه حساب بعد شاگردمغازه هم داشت طی میزد سرامیک هارو شوهرم که داشت میرفت گفت مریم مواظب باش میخوای بیای پایین گفتم باشه حواسم هست چشتون روز بد نبینه پله اولی و اومدم دومی و سومی رو هم اومدم بعدش دیگه کله ملق زدم یباره صدای گوبسسسسسسسسسسسسسس اومد شوهرم و آدمایی که اونجابودن همه بدو بدو اومدن منم فقط داشتم گریه میکردم شانس آوردم سکوریت نشکست چون به ضرب خوردم به شیشه سکوریت.