خانه
191K

بیاین از سوتی هامون بگیم

  • ۱۶:۰۶   ۱۳۹۲/۴/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     هر کی بگه تاحالا سوتی نداده مطمئنا دروغ میگه ...

    بیاین از سوتی هامون بگیم و کمی بخندیم
  • leftPublish
  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۷/۹/۲۱
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    زیباکده
    NPardis : 

    یه بار هم تو دوره دانشجویی یه روز می خواستم برم سر کلاس با اعتماد به نفس و محکم و با سرعت رفتم تو کلاس و از بد شانسی چادرم گیر کرد به دسته در و با همون شدتی که داشتم می رفتم تو ، پرت شدم عقب  2

    دخترها دورتر نشسته بودن ندیدن ولی پسرها همشون همون دم در نشسته بودن 

    خدا نصیب تون نکنه یعنی همشون منفجر شدن از خنده 

    انقد ناراحت بودم که تا چند روز تو خونه که یادم میفتاد گریه می کردم 23

    زیباکده

    پردیس خانم سوتیات خیلی باحالن .منم خیلی خیلی سوتی میدم طوری که بخوایم بریم خرید بهم میگن تو حرف نزن هیچی نگو :)اگه هم حرف زدی سوتی دادی به ما نگاه نکن برو ،فقط برو ،بروها، یعنی با ما نیستی .خدا شاهده برادرم بهم میگه خنگی :)) الانم یکی از دوستام بهم میگه خنگول :))

  • ۱۱:۰۶   ۱۳۹۷/۹/۲۱
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    سوم راهنمایی بودم ناظم مدرسه خیلی اصرار داشت مبصر بشم ولی من خجالتی و کمرو بودم بخاطر همین قبول نمیکردم .یه روز معلم نیمد رفتیم تو حیاط معلم ورزش اومد توپ بسکت ووالیبال داد گفت بازی کنید منو چند تا از بچه ها بسکت داشتیم بازی میکردیم .اسدی که یکی از دوستای صمیمیم بود گفت بره اب بخوره با توپ رفت اون یکی گروه دیگه هم یکی از بچه ها با توپ رفت اب بخوره ما هم نشستیم تا بیان اینا وایسوده بودن با توپ میزدن به دیوار یکی از کلاسا .معلم رفته بود به ناظم گفته بود ناطم اومد به من گفت صداشون کن بیان من میخواستم برم صداشون کنم گفت نه از همینجا منم اروم گفتم اسدی گفت بلند.
    وای من سرخ وسفید شدم جلوی ناطم بلند صدا بزنم .یه ذره بلند تر گفتم اسدی .چپ چپ نگام کرد گفت من نمیشنوم میخوای اون بشنوه منم داغ کرده بودم از خجالت داشتم اب میشدم دستم گذاشتم بغل لبم بلند گفتم عدسی
    وای همه جا ساکت شد دوستم فهمید با دستم کوبوندم به دهنم نگاه ناظم کردم یه نگاه به من کرد و رفت دیگه از اون به بعد نگفت مبصر شو ....نمیدونم چرا🤔
    بچه ها زدن زیر خنده اسدی اومد طرفم توپ و کوبوند بهم گفت چی گفتی
    اونقدر هول شده بودم گفتم بخدا گفتم عدسی نگفتم اسدی
  • ۱۲:۲۲   ۱۳۹۷/۹/۲۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    دیبا
    باحال بود سوتیات
  • ۱۳:۵۷   ۱۳۹۷/۹/۲۱
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست

    ممنونم


    سوم راهنمایی بودم عید بود مهمون اومده بود خونمون همه طبقه بالا بودن من و دختر خالم اومدیم پایین چایی بریزم ببریم بالا .اومدم از پله ها برم بالا پشت در کوچه صدای حرف شنیدم سینی رو گذاشتم رو پله ها رفتم درو باز کردم یهو چند نفر سرشون چرخوندن طرف من ،منم یه جیغی کشیدم و در بستم دختر خالم فکر کرد چایی و ریختم رو خودم پرید بیرون گفت چی شده ،منم همون لحظه چهره اینای که پشت در بودن اومد جلوی چشمام دیدم وای فامیلای دورمون بودن که نزدیک خونمون میشستن .گفتم وای اینا پشت درن دخترخالم واقعن گیج شده بود خب چی شده چرا جیغ کشیدم . اینا همون موقع زنگ زدن اون در باز کرد و تعارفشون کرد بیان تو منم رفتم تو اشپزخونه بیرون نیمدم از خجالت .
    نگو اینا با چند نفر دیگه قرار گزاشته بودن بیان خونمون منتظر بودن ااونا بیان پشت در وایسوده بودن تا با هم بیان خونمون .
    الانم وقتی اون خانمو میبینم میام باهاش سلام کنم یاد جیغم و بستن در میفتم و خجالت میکشم

    ویرایش شده توسط diba39 در تاریخ ۲۱/۹/۱۳۹۷   ۱۴:۰۳
  • ۰۸:۲۰   ۱۳۹۷/۹/۲۲
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست
    زیباکده
    Diba39 : 
    زیباکده
    زیباکده

    پردیس خانم سوتیات خیلی باحالن .منم خیلی خیلی سوتی میدم طوری که بخوایم بریم خرید بهم میگن تو حرف نزن هیچی نگو :)اگه هم حرف زدی سوتی دادی به ما نگاه نکن برو ،فقط برو ،بروها، یعنی با ما نیستی .خدا شاهده برادرم بهم میگه خنگی :)) الانم یکی از دوستام بهم میگه خنگول :))

    زیباکده

    سلام عزیزم مرسی لطف داری 

    خاطراتت و خوندم خیلی خوب بودن 93

    ویرایش شده توسط NPardis در تاریخ ۲۲/۹/۱۳۹۷   ۰۸:۳۶
  • leftPublish
  • ۰۸:۲۰   ۱۳۹۷/۹/۲۲
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست
    زیباکده
    Diba39 : 
    سوم راهنمایی بودم ناظم مدرسه خیلی اصرار داشت مبصر بشم ولی من خجالتی و کمرو بودم بخاطر همین قبول نمیکردم .یه روز معلم نیمد رفتیم تو حیاط معلم ورزش اومد توپ بسکت ووالیبال داد گفت بازی کنید منو چند تا از بچه ها بسکت داشتیم بازی میکردیم .اسدی که یکی از دوستای صمیمیم بود گفت بره اب بخوره با توپ رفت اون یکی گروه دیگه هم یکی از بچه ها با توپ رفت اب بخوره ما هم نشستیم تا بیان اینا وایسوده بودن با توپ میزدن به دیوار یکی از کلاسا .معلم رفته بود به ناظم گفته بود ناطم اومد به من گفت صداشون کن بیان من میخواستم برم صداشون کنم گفت نه از همینجا منم اروم گفتم اسدی گفت بلند.
    وای من سرخ وسفید شدم جلوی ناطم بلند صدا بزنم .یه ذره بلند تر گفتم اسدی .چپ چپ نگام کرد گفت من نمیشنوم میخوای اون بشنوه منم داغ کرده بودم از خجالت داشتم اب میشدم دستم گذاشتم بغل لبم بلند گفتم عدسی
    وای همه جا ساکت شد دوستم فهمید با دستم کوبوندم به دهنم نگاه ناظم کردم یه نگاه به من کرد و رفت دیگه از اون به بعد نگفت مبصر شو ....نمیدونم چرا🤔
    بچه ها زدن زیر خنده اسدی اومد طرفم توپ و کوبوند بهم گفت چی گفتی
    اونقدر هول شده بودم گفتم بخدا گفتم عدسی نگفتم اسدی
    زیباکده

    عالی بود 15

  • ۰۸:۴۰   ۱۳۹۷/۹/۲۲
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست

    دختر بزرگم بچه تر که بود زیاد اهل میوه و سبزی خوردن نبود

    منم از هر فرصتی استفاده می کردم که تشویقش کنم میوه و سبزی بخوره

    یه سری شکمش سفت شده بود و دل درد داشت و موقع دستشویی رفتن هم خیلی اذیت میشد

    منم بهش گفتم عزیزم اگه میوه و سبزی بخوری پی...ت نرم میشه دیگه شکمت درد نمی گیره

    یه شب رفته بودیم خونه یکی از فامیلای شوهرم که یه زوج مسن ان

    اونجا دخترم تا چشمش به ظرف میوه افتاد رو کرد به آقای میزبان و گفت بابا بزرگ همیشه میوه و سبزی بخور تا پی...ت نرم بشه 79

    من و شوهرم هرکاری کردیم حواسش و پرت کنیم که ادامه نده ول کن نبود و همین طور جلوی اون آقا وایساده بود و حرفش و تکرار می کرد 72

    خانوم و آقای میزبان هم خنده شون گرفت

    من و شوهرم هم قرمز شدیم از بس یواشکی خندیدیم 15

  • ۱۰:۰۰   ۱۳۹۷/۹/۲۲
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    پردیس خانم عالی بود
  • ۱۱:۳۵   ۱۳۹۷/۹/۲۲
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    سلام
    دو سه روز پیش دوستمو تو خیابون دیدم ..اول از همه بگم اسمش مهتابه خیلی تپله دایرس قدشم کوتاه و خوش خنده فقط چیزای خنده دار تعریف میکنه و میخندیم از دستش .
    بهش میگم کم پیدای ،میگه زنداداشش پرستاره میره بیمارستان اونم بچشونو نگه میداره ساعت ۲ یا ۳ یکیشون میاد بچه رو میبره .گفتم پس بچه گو امروز خونتون نیست گفت چرا خونس نیوردمش بیرون تازه به حرف اومده بابا مامان عمه میگه .گفتم خوب بچه رو تنها گزاشتی گفت اره .اخه بیارمش اسمم رو صدا میزنه،منم نمیارمش.
    منخوب صدا بزنه مگه چیه
    :اخه ابروم میره
    : وا چرا؟
    :هیچی اسممو کامل یاد نگرفته بردمش تو مغازه خرید کنم برگشته جلوی فروشنده بهم میگه عمه ممه .

    وای منو بگی بلند بلند با خودش تو خیابون میخندیدیم .بهش میگم تو چه کار کردی اون میخنده میگه هیچی من خودم قهقهه میزنم وبهش میگم پدرسوخته الهی
    میگم خب یادش بده صدات نزنه فقط عمه خالی بگه گفت هر کاری شوهرش کرده این عمه خالی بگه اونم فقط با اسم صدا میکنه دیگه اینم دیده خیلی تو مغازه ها ابروش رفته بره خرید اینو همراش نمیبره
  • ۱۹:۵۹   ۱۳۹۷/۹/۲۴
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست
    زیباکده
    Diba39 : 
    سلام
    دو سه روز پیش دوستمو تو خیابون دیدم ..اول از همه بگم اسمش مهتابه خیلی تپله دایرس قدشم کوتاه و خوش خنده فقط چیزای خنده دار تعریف میکنه و میخندیم از دستش .
    بهش میگم کم پیدای ،میگه زنداداشش پرستاره میره بیمارستان اونم بچشونو نگه میداره ساعت ۲ یا ۳ یکیشون میاد بچه رو میبره .گفتم پس بچه گو امروز خونتون نیست گفت چرا خونس نیوردمش بیرون تازه به حرف اومده بابا مامان عمه میگه .گفتم خوب بچه رو تنها گزاشتی گفت اره .اخه بیارمش اسمم رو صدا میزنه،منم نمیارمش.
    منخوب صدا بزنه مگه چیه
    :اخه ابروم میره
    : وا چرا؟
    :هیچی اسممو کامل یاد نگرفته بردمش تو مغازه خرید کنم برگشته جلوی فروشنده بهم میگه عمه ممه .

    وای منو بگی بلند بلند با خودش تو خیابون میخندیدیم .بهش میگم تو چه کار کردی اون میخنده میگه هیچی من خودم قهقهه میزنم وبهش میگم پدرسوخته الهی
    میگم خب یادش بده صدات نزنه فقط عمه خالی بگه گفت هر کاری شوهرش کرده این عمه خالی بگه اونم فقط با اسم صدا میکنه دیگه اینم دیده خیلی تو مغازه ها ابروش رفته بره خرید اینو همراش نمیبره
    زیباکده

    1515

  • leftPublish
  • ۲۰:۰۲   ۱۳۹۷/۹/۲۴
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست

    دختر بزرگم سه سالشه 

    چند روز پیش می خواستم به دخترم ناهار بدم اومدم واسه خودم قاشق چنگال آوردم و واسه دخترم هم قاشق برداشتم ولی یادم رفت واسه دخترم چنگال بیارم

    دخترم یه  نگاه به چنگال من انداخت و گفت مامان پس چرا من چنگال ندارم؟ 7

    منم دیدم حوصله ندارم بلند شم برم براش چنگال بیارم یه کم من و من کردم و گفتم ولش کن مامان لازم نیست حتما چنگال داشته باشی 3

    دخترم هم یه خورده من و چنگالم و نگاه کرد و بعد چنگال من و برداشت و گفت من این چنگال و می برم مامان جون ولش کن لازم نیست تو چنگال داشته باشی 4 10

  • ۲۰:۴۶   ۱۳۹۷/۹/۲۴
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست

    پردیس میخواستی سره دختر سه ساله کلاه بزاری!!!
  • ۲۰:۵۱   ۱۳۹۷/۹/۲۴
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست

    سلام
    پردیس جون این ماجرا رو تعریف کردی منم یاد ضایع شدن خواهرم افتادم.نوه خواهرم ۴ سالشه ،پارسال زمستون دختر خواهرم پسرشو میبرد پارک ولی وقتی میگفتن هوا الودس نمیبردش .دیگه این بچه هم عادت کرده بود که هوا الودس نباید بره .
    یه روز بعد پارک میرن خونه خواهرم ،با ذوق و شوق میگه  مامانی من پارک بودم .خواهرم میگه چرا مامانی نبرده بودی اونم با اعتماد بنفس میگه اخه هوا الوده بود برای تو خوب نبود

    ویرایش شده توسط diba39 در تاریخ ۲۴/۹/۱۳۹۷   ۲۰:۵۸
  • ۰۶:۱۵   ۱۳۹۷/۹/۲۵
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست
    زیباکده
    Diba39 : 

    پردیس میخواستی سره دختر سه ساله کلاه بزاری!!!
    زیباکده

    آره همین و بگو 15

    ولی اون از من زرنگ تر بود 

    ویرایش شده توسط NPardis در تاریخ ۲۵/۹/۱۳۹۷   ۰۶:۱۶
  • ۱۹:۵۸   ۱۳۹۷/۹/۲۵
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست

    سلام...
    مربوط به همین امساله .فصل باقالی و نخود فرنگی بود .رفتم بازار میوه بخرم دیدم نخود و باقالی هم اوردن .بعد بیشتر از یکی خرید میکنم منو دیگه میشناسه گفتم باقالی چنده ؟
    :۲۵۰۰
    اول نخود فرنگی خریدم بعد گفتم باقالی هم میخوام ولی کم.گفت چند کیلو بکشم ۴ کیلو بسه .
    منم چون باقالی دست بزنم فشارم میفته کم میخرم گفتم نه بابا خیلی زیاده ،اندازه ۱۰ تومن بشه .
    پسره با تعجب نگام کرد گفت خوب همون ۴ کیلو دیگه
    :نبابا خیلی زیاده میگم ۱۰ تومن بشه
    یه نیشخند زد بقیه نگام کردن
    :کیلوی ۲۵۰۰ ،۴ کیلوش میشه ۱۰ تومن
    :ای بابا میگم ۱۰ تومن بشه ۴ کیلو زیاده .
    خانمه گفت خب ۴ کیلوشم میشه ۱۰ تومن تا اومدم دوباره اعتراض کنم فهمیدم چی شده لبمو گاز گرفتم که نخندم دیدم فایده نداره ضایع شدم رفت، گفتم پس بزار بخندم زدم زیر خنده بقیه هم خندیدن و دلشون شاد شد

    ویرایش شده توسط diba39 در تاریخ ۲۵/۹/۱۳۹۷   ۲۲:۰۲
  • ۰۸:۴۹   ۱۳۹۷/۹/۲۶
    avatar
    NPardis
    کاربر جديد|79 |37 پست
    زیباکده
    Diba39 : 

    سلام...
    مربوط به همین امساله .فصل باقالی و نخود فرنگی بود .رفتم بازار میوه بخرم دیدم نخود و باقالی هم اوردن .بعد بیشتر از یکی خرید میکنم منو دیگه میشناسه گفتم باقالی چنده ؟
    :۲۵۰۰
    اول نخود فرنگی خریدم بعد گفتم باقالی هم میخوام ولی کم.گفت چند کیلو بکشم ۴ کیلو بسه .
    منم چون باقالی دست بزنم فشارم میفته کم میخرم گفتم نه بابا خیلی زیاده ،اندازه ۱۰ تومن بشه .
    پسره با تعجب نگام کرد گفت خوب همون ۴ کیلو دیگه
    :نبابا خیلی زیاده میگم ۱۰ تومن بشه
    یه نیشخند زد بقیه نگام کردن
    :کیلوی ۲۵۰۰ ،۴ کیلوش میشه ۱۰ تومن
    :ای بابا میگم ۱۰ تومن بشه ۴ کیلو زیاده .
    خانمه گفت خب ۴ کیلوشم میشه ۱۰ تومن تا اومدم دوباره اعتراض کنم فهمیدم چی شده لبمو گاز گرفتم که نخندم دیدم فایده نداره ضایع شدم رفت، گفتم پس بزار بخندم زدم زیر خنده بقیه هم خندیدن و دلشون شاد شد

    زیباکده

    دیبا جان این خیلی عالی بود15

  • ۱۲:۳۴   ۱۳۹۷/۹/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    زیباکده
    Diba39 : 
    سلام
    دو سه روز پیش دوستمو تو خیابون دیدم ..اول از همه بگم اسمش مهتابه خیلی تپله دایرس قدشم کوتاه و خوش خنده فقط چیزای خنده دار تعریف میکنه و میخندیم از دستش .
    بهش میگم کم پیدای ،میگه زنداداشش پرستاره میره بیمارستان اونم بچشونو نگه میداره ساعت ۲ یا ۳ یکیشون میاد بچه رو میبره .گفتم پس بچه گو امروز خونتون نیست گفت چرا خونس نیوردمش بیرون تازه به حرف اومده بابا مامان عمه میگه .گفتم خوب بچه رو تنها گزاشتی گفت اره .اخه بیارمش اسمم رو صدا میزنه،منم نمیارمش.
    منخوب صدا بزنه مگه چیه
    :اخه ابروم میره
    : وا چرا؟
    :هیچی اسممو کامل یاد نگرفته بردمش تو مغازه خرید کنم برگشته جلوی فروشنده بهم میگه عمه ممه .

    وای منو بگی بلند بلند با خودش تو خیابون میخندیدیم .بهش میگم تو چه کار کردی اون میخنده میگه هیچی من خودم قهقهه میزنم وبهش میگم پدرسوخته الهی
    میگم خب یادش بده صدات نزنه فقط عمه خالی بگه گفت هر کاری شوهرش کرده این عمه خالی بگه اونم فقط با اسم صدا میکنه دیگه اینم دیده خیلی تو مغازه ها ابروش رفته بره خرید اینو همراش نمیبره
    زیباکده

    1616

    خیلی باحال بود 4

    یعنی بچه از همین سن شروع کرده که کل ساختار عمه رو ببره زیر سوال. بزرگ بشه دیگه خدا بخیر کنه 10

    ولی من هر چی فکر میکنم مهتاب رو نمیشه اونجوری تلفظ کرد. یکی بهش یاد داده، برید دستگیرش کنید 84

  • ۱۲:۳۴   ۱۳۹۷/۹/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    زیباکده
    Diba39 : 

    سلام...
    مربوط به همین امساله .فصل باقالی و نخود فرنگی بود .رفتم بازار میوه بخرم دیدم نخود و باقالی هم اوردن .بعد بیشتر از یکی خرید میکنم منو دیگه میشناسه گفتم باقالی چنده ؟
    :۲۵۰۰
    اول نخود فرنگی خریدم بعد گفتم باقالی هم میخوام ولی کم.گفت چند کیلو بکشم ۴ کیلو بسه .
    منم چون باقالی دست بزنم فشارم میفته کم میخرم گفتم نه بابا خیلی زیاده ،اندازه ۱۰ تومن بشه .
    پسره با تعجب نگام کرد گفت خوب همون ۴ کیلو دیگه
    :نبابا خیلی زیاده میگم ۱۰ تومن بشه
    یه نیشخند زد بقیه نگام کردن
    :کیلوی ۲۵۰۰ ،۴ کیلوش میشه ۱۰ تومن
    :ای بابا میگم ۱۰ تومن بشه ۴ کیلو زیاده .
    خانمه گفت خب ۴ کیلوشم میشه ۱۰ تومن تا اومدم دوباره اعتراض کنم فهمیدم چی شده لبمو گاز گرفتم که نخندم دیدم فایده نداره ضایع شدم رفت، گفتم پس بزار بخندم زدم زیر خنده بقیه هم خندیدن و دلشون شاد شد

    زیباکده

    اینم عالی بود 16

    بیخود نیست داداشت بهت میگه خنگ دیبا 27 16

  • ۱۲:۳۷   ۱۳۹۷/۹/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15940 پست
    این سوتی مال خودم نیست اما الان یادم اومد باحاله.
    یه دوستی تعریف میکرد که یه فامیلی دارن که آمریکا هستن و بچه هاش اونجا بزرگ شدن و فارسی رو از مادرشون فقط یاد گرفتن. بعدش اومده بودن ایران و تبلتش رو آورده بود و به یکی از فامیلا گفته بود که فیفا رو برام اینستال کن و ...
    بعد خلاصه رفته بود بیرون بازی کنه، وقتی برگشت مامانش بهش گفت بیا فلانی فیفا رو ریخت روی تبلتت.
    بعد این پسر کوچولو وقتی این جمله رو شنید، کبود شد، میخواست گریه ش بگیره اما به زور جلوی خودش رو گرفت و با ناراحتی از مامانش پرسید : شربت؟!
    بعد همه کف کردن که شربت دیگه از کجا اومد و پرسیدن، خلاصه فهمیدن این نمیدونسته که تو فارسی ما به اینستال میگیم ریختن. فکر کرده که یه چیزی ریختن روی تبلتش و خراب شده و با خودش فکر کرده چی ریخته باشه خیلی بده و فکر کرده که شربت ریخته روی تبلتش
  • ۱۷:۱۱   ۱۳۹۷/۹/۲۶
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    Diba39 : 
    زیباکده

    خیلی باحال بود 4

    یعنی بچه از همین سن شروع کرده که کل ساختار عمه رو ببره زیر سوال. بزرگ بشه دیگه خدا بخیر کنه 10

    ولی من هر چی فکر میکنم مهتاب رو نمیشه اونجوری تلفظ کرد. یکی بهش یاد داده، برید دستگیرش کنید 84

    زیباکده

    سلام...مرسی😁😁😁

    والا اونو من نمیدونم کسی بهش یاد داده یا نه ،ولی نوه خواهرم وقتی حرف زدن یاد گرفته بود به زن داییش میگفت نانا .

    نانا نه به اسم اون طرف میخورد نه به زن دایی .به خاله هم یا میگفت آله یا آدِ😊هیچ کسی هم بهش یاد نداده بود

    به عروس خواهرم میگفتم خوبه به تو میگه نانا به ما میگه آدِ یاد پماد ویتامین آد میفتیم .

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان