جملات ماندگار كتاب ها

مادر بزرگ من يه سرخپوست بود...این شال ها مال اونه یه روز بهم گفت:پسرم همه ی ما با یک قوطی کبریت تو وجودمون متولد می شویم.ولی خودمون نمی تونیم کبریت هامون رو روشن کنیم.کبریت برای روشن شدن محتاج یه هوا و جرقه است.هوا می تونه نفس کسی باشه که دوستش داریم و جرقه می تونه یه صدای گرم باشه عطر یه غذا باشه یا اواز یک پرنده


کتاب:مثل اب برای شکلات
نویسنده:لورا اسکوئیول

پیرمردی تنها بود که به تنهایی در خلیج ماهیگبری می کرد و هشتاد و چهار روز بود که اصلا ماهی نگرفته بود.



کتاب:پیرمرد و دریا
نویسنده:ارنست همینگوی

سرما با بی میلی از زمین بر می خاست و مه کمرنگ شدنش سیاهی را نشان می داد که روی تپه کشیده شده بود و استراحت میکرد.


کتاب:نشان سرخ دلیری
نویسنده:استفان کرین

گریز نا پذیر بود.عطر بادام تلخ همیشه او را به یاد سرانجام عشق نافرجام می انداخت.


کتاب:عشق سال های وبا
نویسنده:گابریل گارسیا مارکز

دوشیزه بروکس زیبایی ای داشت که انگار لباس های کهنه به ان جلوه بیشتری می داد.


کتاب:میدل مارچ
نویسنده:جرج الیوت

عشق چه قدر آدم را خوش رو و انعطاف پذیر می کند ،
چه قدر راحت آدم همه چیز را نادیده می گیرد.

کتاب :اینس در جان من
نویسنده : ایزابل آلنده

چرا وقتی که گوشم به باران است تو نیستی ؟ باید بنشینم و غر بزنم و این چرخ ها هی بچرخند و بچرخند
یک پرنده دارد لغو می شود در آسمان
می فهمم
یک پرنده ی نارنجی و تنها

کتاب :اناکارنینا
نوسنده :لئو تولستوی

ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سال‌ها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می‌گردد و ویرانی به بار می‌آورد.

کتاب :سمفونی مردگان
نویسنده :عباس معروفی

‫ﻣﻐﺰﻡ، ﻣﻐﺰﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ، ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ، ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ !

کتاب :ﺳﻠﻮﮎ
نویسنده :ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ‬

‫هیچ سری به خودش، به تن خودش نگاه نمی کنه. همیشه به رفیقش، به تن رفیقش، نگاه می کنه. این اول لوطی گریه.

کتاب :من او
نویسنده :‬رضا امیرخانی

- چگونه میتوانی عاشق یک روسپی باشی؟
-نمیدانم... ولی تصور میکنم چون بدنت نمیتواند مال فرد خاصی باشد پس باید برای تسخیر روح تو بکوشم.

کتاب :یازده دقیقه
نویسنده :پائولو کوئلیو٬

داستان های دیگری هم میتوان برای فرشته ها خلق کرد.داستان هایی که وجود فرشته ها را یاداوری می کنند.مهم این است که فرشته هاوجود دارند شاید کنار ما باشند و ما انان را بشناسیم
مواظب فرشته ها باشید!
راه فرشته شدن رو بیاموزید

کتاب :فرشته ها از کجا می ایند؟
نویسنده :مصطفی خرامان

اين تاپيك ادامه داره:-)
حتما بازم سر ميزنم و پست اضافه مى كنم پس اگه دوست داشتيد بازم سر بزنيد

در سال های جوان تر و ضعیف تر بودنم.پدرم به من نصیحتی کرد که از همان مرقع در ذهنم می چرخد.
این طور گفت که:هر وقت می خواهی از کسی ایرادی بگیری.فقط یادت باشد همه مردم دنیا شانس و بختی را که تو داشتی نداشتند.


کتاب:گتسبی بزرگ
نویسنده:اف.اسکات فیتر جرالد

ساختن هر چیزی و تمام كردن ان به ادم ارامش می دهد.


کتاب:برتون به روایت برتون
نویسنده:مارک سالیزبوری

وقتی به اتاق رختکن می رفتم به خود گفتم بهتر است شلوار گل و گشاد بپوشم و عصایی نازک به دست بگیرم و یک جفت کفش کت و گنده به پا کنم و کلاه دربی هم بر سر بگذارم.دلم می خواست ظاهری بی قواره و ناجور داشته باشم:شلوار گشاد،کت تنگ،کلاه کوچک و کفش های بسیار بزرگ

کتاب:سرگذشت من
نویسنده:چارلی چاپلین

درخشان ترین تاجی که اشخاص بر سر می نهند در اتش کوره ها گداخته می شود


کتاب:سرگذشت من
نویسنده:چارلی چاپلین

شادی در همه چیز پنهان می شود باید موفق شویم بیرون اش بکشیم .


کتاب:ده فرزند هرگز نداشته ی خانم مینگ
نویسنده:اریک امانوئل اشمیت

عاقل علت دیوانگی هاش خودش را کشف می کند ، دیوانه بقیه را به خاطرش متهم می کند .



کتاب:ده فرزند هرگز نداشته ی خانم مینگ
نویسنده:اریک امانوئل اشمیت

تجربه مثل شمعی است که فقط کسی که آن را در دست گرفته روشن می کند .



کتاب:ده فرزند هرگز نداشته ی خانم مینگ
نویسنده:اریک امانوئل اشمیت