خانه
30.1K

حــــــــــــــــــرفهای خودمانی

  • ۰۰:۳۷   ۱۳۹۳/۶/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4848 |2686 پست

    فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛



    روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد

    :



    - غمگيني؟



    - نه .



    - مطمئني ؟



    - نه .



    - چرا گريه مي کني ؟



    - دوستام منو دوست ندارن .



    - چرا ؟



    - چون قشنگ نيستم .



    - قبلا اينو به تو گفتن ؟



    - نه .



    - ولي تو قشنگ ترين



    دختري هستي که من تا



    حالا ديدم .



    - راست مي گي ؟



    - از ته قلبم آره



    دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به

    طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.



    چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛



    عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان