یکی از مشکلات اصلی ما در اسارت اصلاح ریش بود چون از یکطرف به یک اردوگاه ۸۰ نفره ۲ تا ۳ تیغ می دادند و از طرفی می گفتند، همه مرتب بايد ريششون را اصلاح كنند.واگر كسي يه كمي ريشش بلند مي شد مورد شكنجه قرار مي گرفت ريش من گرچه نصف و نيمه بود وهنوز كامل نشده بود اما بعضي موقع زور اين تيغهاي خسته به آن نمي رسيد. و مشكل ديگر ما اين بود كه هر موقع سرباز عراقي را مي ديديم بايد بلافاصله احترام مي گذاشتيم ، البته من هميشه سعي مي كردم كه جلوشان ظاهر نشم تا احترام بذارم. ولي روزي در يكي از روزهاي داغ تابستان در محوطه اردوگاه نشسته بودم و بد جوري تو خود بودم (در فكر آزادي و بازگشت به ايران بودم ) و متوجه آمدن كسي نبودم ، يهو ديدم سرباز عراقي به ريش نصف و نيمه ما دستي كشيد و با تشبيه ريش ما به ريش رئيس جمهور وقت وبا گفتن: رفسنجاني ! رفسنجاني !رفسنجاني!(كه آن موقع آقاي رفسنجاني رئيس جمهور كشورمان بود) دوتا كشيده آبدار نثار ما كرد. كه صداي آن هنوز توگوشم مانده.
.
.
.
چی بگم والله ...............