بچه ها خاطرات همتون جالب بودن و خنده دار،من که سوژه خاصی ندارم ولی یادمه سری اول که خواهر شوهرم و شوهرش اومده بودن واسه گرفتن اجازه برای خواستگاری(از فامیلای خیلی دورمون بودن که ما سالی یه بارم نمیدیدیمشون)وقتی بحث و مطرح کرده بودن من اونجا نبودم وقتی اومدم که داشتن میرفتن حالا منم افتاده بودم به تعارف که همیشه از این کارا بکنید خوشحالمون کردید که خواهرم یهو زد زیر خنده همه شروع کردن بخندیدن منم هاج و واج که اینا به چی میخندن
هنوز که هنوزه شوهر خواهر شوهرم این قضیه رو تعریف میکنه و کلی میخنده