من هنو ازدواج نکردم ولی خواستم خاطره یکی از خواستگارامو تعریف کنم ..تازه گچ پامو باز کرده بودم ک خواستگاره گرامی اومدن واسه صحبت منم یکم پام اذیتم میکرد رو مبل ن
می شد بشینم بنده خدا رو زمین نشست با من وقتی دید پام داره ازیتم میکنه بیچاره انقد هول شده بود به جای این که بگه پاتونو دراز کنید راحت باشید گفتش دارز بکشین راحت باشین...وای بیچاره سرخ شده بود از خجالت دیگه سرشو بالا نیاورد ک منو ببینه