خانه
45.3K

خاطرات خواستگاري تون

  • ۰۱:۲۶   ۱۳۹۳/۶/۷
    avatar
    کاربر جديد|296 |110 پست
    من و نفس ١٤ماه باهم دوست بودیم و درست موقع امتحانات ترم اول دانشگاه بود که قرار شد بیان خواستگاری وای که چه روزای پراسترسی داشتم اول قرار بود با همه اعضای خونواده بیان ولی نشد و همراه پدرومادروخواهر کوچیکش اومدن رسماً داشتم سکته میکردم بعد چند دقیقه صدام کردن که چای بیارم آشپزخونه درست روبه روی مهمونا بود و اپن ؛اومدم سینی رو از کابینت بردارم یهو پایه سینی لیز خورد همه ترسیدن داداشم که یه متر پرید هوا فکر کردن چاییارو ریختم رو خودم خولاصه سریع خودمو جم و جور کردم انگار نه انگار چیزی شده رفتم چای تعارف کردمو بقیه ماجرا....
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان