روزی که اومدن خاستگاریه من
منو خاهرم تو اشپزخونه منتظر بودیم که مامانم منو صدا کنه چایی ببرم ازاونجایی که کم صبر بودم دوست داشتم اقا دامادو ببینم(البته هم دانشگاهی بودیم)قبلن دیده بودمش میخاستم تو لباس دامادی ببینمش
خلاصه: کرکره ی اپنو کشیده بودیم که تو اشپز خونه دید نداشته باشه یه گوشه ی کرکره کج شده بود میشد بیرونو دید زد خاهرم چسبیده بود به همونجا کنده نمیشد هرچی بهش گفتم برو کنار منم ببینم میگف تو دیدی بسه!!!!!!!!
منم عصبانی شدم هولش دادم که خودم برم دید بزنم کلش از لایه کرکره زد بیرون!!!!!!!!
همه مرده بودن از خنده
یه کم که اوضاع اروم شد چن دق بعد خاهر دیگم که تو اتاق دیگه دراز کشیده بود و از لایه در نگاه میکرد و همونطور که گوش میداد با گوشیشم مشغول بود یه دفه ای پاشو محکم میزنه به سطل اشغاله تو اتاق باز یه سری اونجا سروصدا راه میفته
کلن اون روز خوب ابروداری کردیممممممممممممممممممم
همیشه شوشو میگه روز خاستگاری کلی خندیده و بهش خوش گذشتهههههه
این بود انشای من........