۱۵:۴۶ ۱۳۹۲/۴/۳۱
روز خواستگاری خواهرم رفتم میوه تعارف کنم مامانم گفت اول به بزرگترا بده در صورتی که مامانم منظورش این بود اول به بزرگتر مجلس بده بعد به ترتیب برو جلو منم هی زیگزاکی تعارف میکردم میگشتم تو مجلس ببینم کی از همه بزرگتره بعد بزرگتره بعدی بابامم هی میگفت فلانیرو یادت رفت تعارف کنی منم مصمم به کاره خودم ادامه میدادم بعد که همه رفتن بهم گفتن اخه این چه جور پذیرایی بود.هنوز تا هنوزه بهش که فکر میکنم خجالت میکشمممممم.ههههههههه