۱۵:۵۴ ۱۳۹۲/۴/۳۱
خاطره مربوط به دوستم میشه و خاطره اول:
شب بله برون خانواده داماد یه جعبه شیرینی تر آورده بودن که دوستم تا اومد جعبه رو ببره آشپزخونه از دستش افتاد و شیرینی ها نابود شدددددددد
فکر کنید بعد اینکه به توافق رسیدن مادرشوهرش بهش گفته خوب عروس گلم پاشو برو شیرینی بله برونو بیار دهنمونو شیرین کنیم، دیگه قیافه دوستم در لحظه ای که اون شیرینی های لهیده رو توی سینی آورده بود و جلوی همه گرفت تجسم کنید
خاطره بعد:
وز عقدشون خوشحال و خندان از اینکه دیگه از دست نیروی انتظامی راحت شدن و می تونن آزادانه با هم بچرخین و دست تو دست هم داشتن می رفتن که یه ماشین نیروی انتظامی از جلوشون رد شده. همسرش گفته اگه راست میگین حالا بیایین گیر بدین، ماشینه هم نامردی نکرده و دور زده اومده جلوشون که چه نسبتی باهم دارید اونا هم گفتین زن و شوهر
طرف گفت مدرکی دارید؟ گفتن نه و عقدنامه خونه است طرف هم گفته سوار بشید بریم در خونتون انقدر دوستم و شوهرش ذوق کردن که طرف می خواد برسونشون در خونه، که طرف شکش میبره و گفته کی عقد کردید؟ گفتن امروز صبح که پلیسه گفت تابلوئه و پیادشون کرده و اینا هم ضضضضضضضضضضضضضضضضضضایع اومدن خونه...