خانه
× برای دیدن جدیدترین مطالب این تاپیک اینجا کلیک کنید و برای دیدن صفحه ابتدایی، این پنجره را ببندید.
برای دیدن صفحات دیگر، بر روی شماره صفحه در شمارنده بالا کلیک کنید.
مشاهده جدیدترین مطالب این تاپیک
6.96K

دفترچه خاطرات بانو

  • ۱۵:۲۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست

    از بچگی عاشق نوشتن بودم. چندتا داستان کوتاه هم نوشتم و تو همون دوران جاشون گذاشتم! همیشه برای خودم یه دفتر خاطرات داشتم و شب به شب اتفاقات دور و برم رو توش مینوشتم. امان از روزی که دفترم می افتاد دست کسی! حسابی لجم در میومد! اما حالا دوست دارم حرفهای دلم رو بلند بلند اینجا بنویسم.  از همه دوستان هم دعوت میکنم. نوشتن خاطرات روزانه کار خیلی جالبیه!!!

  • leftPublish
  • ۱۵:۴۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    اینجا هوا ابریه. اصلآ حال و حوصله ندارم! نمیدونم چرا ولی کلأ از صبح، روز خوبی رو شروع نکردم!! از صبح با میگرنم درگیرم. این درد لعنتی همیشه باهامه. طفلی پسرم هم جرأت نمیکرد بیاد طرفم! البته الآن بهترم که دارم مینویسم. نمیدونم چرا انقدر کسل و بی حوصله شدم! موندم شب که همسرم از محل کارش برمیگرده خونه چطور سرحال برم استقبالش؟ آخه این عادتمه. همیشه خودم در رو براش باز میکنم. یه دغدغه بزرگتر هم دارم. اینکه واسه شام چی درست کنم؟؟؟ باید یه کار حسابی کنم! آهان! الآن میرم زنگ میزنم به مادرشوهرم و میگم که دلمون براشون تنگ شده. اونم ازم میخواد که برای شام بریم اونجا! خیلی خوب میشه. خودمم سرحال میام!با خانواده همسرم رابطه خیلی خوبی دارم. مثل خانواده خودم دوستشون دارم. برم تلفن بزنم تا دیر نشده!
  • ۰۱:۴۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۸
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    امروز خیلی سرحال بودم. برای شب مهمون داشتم. مامانمینا! خیلی بهم خوش گذشت. خدایی همسرم هم خیلی خوشحال بود. حرف از خونه تکونی عید افتاد. واقعأ حال این یکی رو ندارم!!! ولی در کل عاشق عید نوروزم. خیلی دوسش دارم. عاشق خانه های تمیزش، پذیرایی های عالی، لباسهای شیک و نو!! ولی به خونه تکونی که فکر میکنم حالم گرفته میشه! مخصوصا با وجود پسرم که خیلی دست و پامو میگیره! شاید از همسرم بخوام که خونه رو یه دست رنگ جدید بزنه. شاید هم چند تیکه وسایل نو بخرم! باید حساب و کتاب کنم!
  • ۰۱:۰۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    امروز هوا بارونی بود. آسمون یه دل سیر گریه کرد. الهی شکر! بالاخره میشه تو تهران یه نفسی کشید. از صبح با کمک همسرم یک عالمه از کارهای عقب افتادمون رو انجام دادیم. از تمیز کردن آکواریوم گرفته تا کلی کار دیگه! موقع مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به آلبوم دوران دبیرستانم. بی اختیار نشستم و شروع کردم به ورق زدنش. چه عکسایی و چه روزهایی! به نظر من بهترین دوران زندگی هر شخصی همون دوران مدرسه میتونه باشه! خلاصه یاد خاطرات گذشته کردم. یاد شیطنتهای دوران دبیرستانم افتادم و کلی خندیدم...
  • ۰۸:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    جالبه ...
  • ۰۸:۳۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    ی صبح جمعه قشنگ رو با صدای مانیا شروع کردم...چقد خوبه روزایی که سرکار نمیرمو صب که پامیشم اولین صحنه روزم چهره خندونو قشنگ مانیاست...
    پادشیم ی صبحونه عاالیو چهارتایی خوردیم( منو حامدو مانیا و مامان حامد) بعدم شروع کردم به سرو سامون دادن وسایل مانیا...تند تند کارامو انجام دادم که برم با دخملی بازی کنم...
    مانیا دیگه داره کمکم راه میره ...تا تی تاتی...
    ظهر آماده شدیمو رفتیم خونه بابام ...نهار اونجا بودیم..ی ظهر جمعه عااالی کنار عشقای زندگیم...
    سر راه برگشت به خونه ی کیک تولد گرفتیم بمناسبت تولد برادر حامد و کلی سورپرایزش کردیم....شام همه خونه مامان حامد بودیم...
    ی روز خوبو گذروندم کنار خانواده ای که آرزوم سلامتیو خندشونه
  • leftPublish
  • ۱۷:۰۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    زیباکده
    مامان مانیا : 
    ی صبح جمعه قشنگ رو با صدای مانیا شروع کردم...چقد خوبه روزایی که سرکار نمیرمو صب که پامیشم اولین صحنه روزم چهره خندونو قشنگ مانیاست...
    پادشیم ی صبحونه عاالیو چهارتایی خوردیم( منو حامدو مانیا و مامان حامد) بعدم شروع کردم به سرو سامون دادن وسایل مانیا...تند تند کارامو انجام دادم که برم با دخملی بازی کنم...
    مانیا دیگه داره کمکم راه میره ...تا تی تاتی...
    ظهر آماده شدیمو رفتیم خونه بابام ...نهار اونجا بودیم..ی ظهر جمعه عااالی کنار عشقای زندگیم...
    سر راه برگشت به خونه ی کیک تولد گرفتیم بمناسبت تولد برادر حامد و کلی سورپرایزش کردیم....شام همه خونه مامان حامد بودیم...
    ی روز خوبو گذروندم کنار خانواده ای که آرزوم سلامتیو خندشونه
    زیباکده

    چه نوشته گرمی، خیلی بهم چسبید!!!

  • ۰۹:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست

    شروع ی روز دیگه ...
    بعد از اینکه بیدار شدم پنجره رو باز کردم....چه هوااااییییییییییییییییییییییی...
    عااالی...صبحونه رو آماده کردمو بعد اومدن پرستار مانیا تصمیم گرفتم امروز رو تا ی مسیری پیاده برمو از هوای قشنگو سرد لذت ببرم..حتی اگه به قیمت دیر رسیدن سر کار باشه....
    قشنگترین صحنه ای که این روزا میبینم تصویر دانش آموزاییه که کتاباشونو گرفتن دستشونو برای امتحاناشون تا لحظه های آخرم همچنان میخونن...
    یااادش بخیرر ...چقدر زود بزرگ شدیم...
    سر کار م که طبق معمول کارو کارو کارو زیباکده و جیمیلو ...خلاصه...صنعتم که تعطیله همچنان !!!
    یروز معمولیه دیگه هم گذشت ...تمام بعد از ظهرمم که با حضور گرم مانیا پر شدو شدم اسب مانیا
  • ۱۲:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست

    واقعأ لذت بردم! دوستان گلم شما هم میتونید خاطرات روزانه یا حتی یاداشتهاتون رو اینجا بذارید تا همه بخونن و لذت ببرن! 

    ویرایش شده توسط Oldoos در تاریخ ۲۰/۱۰/۱۳۹۴   ۱۲:۳۷
  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    آره دوست عزیز واقعا کار خوبیه...
  • ۱۸:۱۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    دیروز یه اشتباه خیلی خنده دار و بزرگ کردم! صبح که از خواب بیدار شدم متوجه شدم همسرم خیلی شدید سرما خورده! تصمیم گرفتم برای شام که برمیگرده خونه سوپ درست کنم تا بخوره و بهتر بشه منم مثلأ ازش پرستاری کرده باشم. خلاصه با هزاراشتیاق دست به کار شدم و یه سوپ خوشمزه بارگذاشتم! تا دقیقأ ۵دقیقه قبل از آوردنش سر سفره عااااالی شده بود! حسابی جا افتاده و خوش رنگ و لعاب.
    یکدفعه یادم افتاد که بهش نمک اضافه نکردم!!! خلاصه ظرف نمک رو برداشتم و یه قاشق پر ریختم تو سوپم! وقتی همسرم اولین قاشق از سوپش رو خورد یکدفعه چشماش گرد شد و شروع کرد به سرفه کردن! وااااای که چقدر خجالت زده شدم. هیچی دیگه بدون اینکه به روم بیارم رفتم توی آشپزخونه و با سه تا نیمرو برگشتم سر سفره!!!! طفلی همسرم هم فقط خندید!
  • leftPublish
  • ۰۰:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    امروز یه روز خیلی معمولی داشتم! صبح خیلی دیر از خواب بیدار شدم‌. تا ظهر هم درگیر کارهای خونه بودم. بعدهم که نهار و باز هم جمع و جور کردن! پسرم خیلی شیطونی میکنه. کلأ باید دنبالش باشم تا ریخت و پاشهاشو جمع کنم! دائم کف خونه پر از ماشینه! آخه اون عاشق ماشینه! الهی فداش شم! چند ماهه دیگه انشالله ، تولد ۳سالگیش رو جشن میگیریم!
  • ۰۸:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    تازگیا یه ایستگاه زودتر پیاده میشم و تا محل کار رو پیاده میرم اونم با کفشای اسپرت جدیدم خیلی ازشون خوشم میاد میرسم سرکار کفشامو عوض می کنم اینجوری پاهام هم خسته نمیشه و موقع رفتن به خونه هم اسپرت می پوشم سرکار شلوغ بودیم حسابی
    رسیدم خونه طبق معمول بچه ها خونه رو زیرو رو کرده بودن نهار خوردم یکم حدود نیم ساعت استراحت کردم نمیشه بیشتر ازین خوابید ):
    بلند شدم شروع بکار کردم کل خونه رو مرتب کردم و وااای کلی ظرف شستم تازه باید نهار فردا رو هم علاوه برشام درست میکردم خیلی آشپزی دوست دارم اما وقت نمی کنم که چیزای رو که دوست دارم درست کنم. بالجبار طبق برنامه نهار رو بار گذاشتم و برا شام هم قرار شد کو کو سیب زمینی درست کنم
    خدا چقدر خوشحال بودم که درسم تموم شده و راحت شدم !زهی خیال باطل از روزی که دخترم رفته مدرسه منم باید پابه پای اون درس و مشق کار کنم و امتحان بخونم خخخخخخ
    خانم کلی تمرین ریاضی در دفترشون ثبت کرده بودن باید کمکش میکردم که حلشون کنه همه تناسب بودن و درصد گیری فک کنم دو ساعت تمام داشتیم ریاضی کار میکردیم تو این مدتم کاری نبود که پسرم نکنه همش رو پشتم دستا رو شونم الاکلنگ بازی می کرد تا بلاخره شوهری اومدن و منو نجات دادن شام خوردیم ظرفارو شستم و برنج فردا رو خیس کردم و آشپزخونه تموم شد .یعنی کارا دیگه تموم شد پذیراییو و اتاق بچه هارو دخترم مرتب کرده بود. الهی قربونش برم واقعا تو خونه برام کمک کننده هست.
    موقع خوابیدن خدا رو بخاطر داشتن این همه شادی تو زندگیم شکر گفتم و دعا کردم خدا مشکلات همه رو حل کنه و مشکلات منو هم همین طور
  • ۰۹:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    انشاالله که همیشه روزتون به این قشنگی باشه!
  • ۰۹:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
  • ۰۹:۱۱   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    ی روز دیگه شروع شد برام بامسئولیتای هر روز...
    صبا که مانیا خوابه دیدن چهره معصومش ته دلمو آروم میکنه و بهم قدرت میده که با هر مشکلی بجنگمو خودمو سرپا نگه دارم بخاطرش...
    خاله لقا(پرستار مانیا) اومدو منم طبق معمول اومدم سرکار ... اط صب درگیر مشکلات برادرم با خانومش هستم...خدایااا واقعا بعضی وقتا نمیدونم باید چه کنم...
    شاید اگه مامنم بود اینطور مواقع خیلی راحتتر میتونستم تصمیم بگیرم...ولی الان خودم هستمو خودم...
    باید آرومش میکردم بعدم حسابی براش گوش شنوا میشدم تا ببینم مشکل دقیقا چیه...
    خلاصه تا بعد از ظهر مشغول این مسایل بودم...
    تا حامد اومد دنبالمو رفتم خونه...مانیا رو که میبینم همه چیو فراموش میکنم...برای مانیا باید همیشه شاد باشم...
    ی مامان پر انرژی...بخاطر همین تمام فکرا و نگرانیامو میزارم پشت در خونه ومیام داخل...
    شبم بعد ازاینکه حامد رفت سرکار حاضر شدیم وبا مانیا رفتیم خونه عمم مهمونی...شب خوبو آرومی بود...
  • ۰۹:۱۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    آلما جونم خیلی خوشحالم که توام اومدی اینجا
  • ۰۹:۵۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست

    عزیززززم واقعا ایده اولدوز جان عالیه و لذت بخش
  • ۰۹:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    اره منم خیلی دوس دارم...نوشتن خاطرات روزانه خیلی خوبه...مخصوصا اینجا
  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۲
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    زیباکده
    آلما فاطمی  : 

    عزیززززم واقعا ایده اولدوز جان عالیه و لذت بخش
    زیباکده

    لطف داری گلم. متنهای گرم و روان شما دوستان خوبم این تاپیک رو لذت بخش کرده.

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان